کتاب کیمیاگر نوشته پائولوکوئیلو ترجمه یولاند گوهرین توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی، داستان روانشناسی
کیمیاگر تلاش های یازده ساله نویسنده برای رسیدن به اکسیر جوانی است. ولی پس از قبول شکست در یافتن اکسیر جوانی، مسئله برای نویسنده به امری نمادین تبدیل می شود و حاصل آن کتاب پیش رو. حاصل این غوغا و تلاش بدانجا ختم می شود که اکسیر را باید در روح خود بیابیم؛ فقط هنگامی حقیقتی را می پذیریم که نخست در ژرفای روحمان انکارش کرده باشیم. نباید از سرنوشت خود بگریزیم، زیرا دست خداوند بی نهایت سخاوتمند است.
جایگه خوابی یافت. شولای چوپانی به هیچ کجای شب تیره نیاویخت بل به روی زمین و روی خاک گستردش. آرمید و کتابی را که چندی پیش تمام خوانده بود چونان بالشی انباشته از پر قو زیر سر نهاد. پیشتر زانکه خواب در ربایدش اندیشید زین پس باید کتابهای بزرگتر با ورق و برگهای بیشتری برای خواندن بیابد چرا که هم خواندن و به پایان بردنشان به درازا میکشید و هم گاه غنودن و خواب، بالش بهتری میشد فراهم آورد.
از خستگی هرگز ندانست چگونه خفت و چسان خواب میان چشمانش نشست.
آنگاه که دیده گشود هنوز گرگ و میش فلق بود و از سرخی بعد از سحرگه خبری نبود. سر سوی بالا کرد، از آسمانۀ فرو ریختۀ کلیسای ویران ستارگانی دید کز میان شکاف سقف چشمک میزدند. اندیشید: «کاش میشد لختی دیگر بخوابم.» هفتۀ پیش رؤیایی دیده بود و این بار نیز پیشتر از آنکه رؤیای به خواب دیده تمام شود و فرجامی خوش یابد بیدار شده بود.....
کتاب کیمیاگر نوشته پائولوکوئیلو ترجمه یولاند گوهرین توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی، داستان روانشناسی
کیمیاگر تلاش های یازده ساله نویسنده برای رسیدن به اکسیر جوانی است. ولی پس از قبول شکست در یافتن اکسیر جوانی، مسئله برای نویسنده به امری نمادین تبدیل می شود و حاصل آن کتاب پیش رو. حاصل این غوغا و تلاش بدانجا ختم می شود که اکسیر را باید در روح خود بیابیم؛ فقط هنگامی حقیقتی را می پذیریم که نخست در ژرفای روحمان انکارش کرده باشیم. نباید از سرنوشت خود بگریزیم، زیرا دست خداوند بی نهایت سخاوتمند است.
جایگه خوابی یافت. شولای چوپانی به هیچ کجای شب تیره نیاویخت بل به روی زمین و روی خاک گستردش. آرمید و کتابی را که چندی پیش تمام خوانده بود چونان بالشی انباشته از پر قو زیر سر نهاد. پیشتر زانکه خواب در ربایدش اندیشید زین پس باید کتابهای بزرگتر با ورق و برگهای بیشتری برای خواندن بیابد چرا که هم خواندن و به پایان بردنشان به درازا میکشید و هم گاه غنودن و خواب، بالش بهتری میشد فراهم آورد.
از خستگی هرگز ندانست چگونه خفت و چسان خواب میان چشمانش نشست.
آنگاه که دیده گشود هنوز گرگ و میش فلق بود و از سرخی بعد از سحرگه خبری نبود. سر سوی بالا کرد، از آسمانۀ فرو ریختۀ کلیسای ویران ستارگانی دید کز میان شکاف سقف چشمک میزدند. اندیشید: «کاش میشد لختی دیگر بخوابم.» هفتۀ پیش رؤیایی دیده بود و این بار نیز پیشتر از آنکه رؤیای به خواب دیده تمام شود و فرجامی خوش یابد بیدار شده بود.....