کتاب میشل شدن نوشته میشل اوباما با ترجمه سودابه قیصری, توسط نشر کتاب پارسه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، روانشناسی موفقیت و رمان، روانشناسی عمومی
تقریباً از همان دقیقهای که برای شرکت در انتخابات، توافق کردیم باراک برایم تبدیل به شبحی انسانی شد. حالا دیگر نوعی پیکسل شده از مردی را که میشناختم میدیدم. مردی که ناگهان باید همهجا حضور پیدا میکرد و درگیر کارهایی بسیار مهمتر میشد. کمتر از یک سال دیگر انتخابات مقدماتی در ایالت آیووا آغاز میشد.
باراک به سرعت کارکنان خودش را استخدام کرد و به دنبال حامیان مالی که چکهایی با رقم بالا مینوشتند افتاد. تصمیم داشت نامزدیاش را به مناسبترین نحو ممکن اعلام کند. هدف این بود که فکر مردم را بخواند و با آنها تا روز انتخابات همراه باشد. کمپینها میتوانستند به سادگی برنده و یا بازنده باشند.
تمام عملیات را دو دیوید رهبری میکردند: اکسلراد و پلوف. همه اکسلراد را اکس صدا میزدند مردی با لحنی ملایم و موقر با سبیلی که در تمام طول لبش پدیدار بود. قبلاً خبرنگار شیکاگو تریبون بود؛ و بعداً وارد کار مشاورۀ سیاسی شده بود و کارهای رسانهای باراک را انجام میداد. پلوف که در آن زمان سی و نه ساله بود مثل پسر بچهها لبخند میزد و عاشق ارقام و استراتژی بود و امور اصلی کمپین را اداره میکرد. تیم بهسرعت رشد کرد و افراد باتجربهای به ما پیوستند تا امور مالی و برنامهریزیهای آینده را رهبری کنند.
یک نفر پیشنهاد داد باراک در اسپرینگ فیلد نامزدی خود را اعلام کند. همه عقیده داشتند این کار آن هم در وسط آمریکا برای کمپین و کل فرایند سیاسی موجود، مناسب خواهد بود. این امید اصلی باراک بود. در طی سالیانی که بهعنوان فعال اجتماعی کار کرده بود از مردمان محروم و مستمند، در دموکراسی ما آگاهی داشت. پروژه رأی! به او کمک میکرد تا بداند چه چیزهایی را میتواند برای مردم فراهم کند.
کتاب میشل شدن نوشته میشل اوباما با ترجمه سودابه قیصری, توسط نشر کتاب پارسه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، روانشناسی موفقیت و رمان، روانشناسی عمومی
تقریباً از همان دقیقهای که برای شرکت در انتخابات، توافق کردیم باراک برایم تبدیل به شبحی انسانی شد. حالا دیگر نوعی پیکسل شده از مردی را که میشناختم میدیدم. مردی که ناگهان باید همهجا حضور پیدا میکرد و درگیر کارهایی بسیار مهمتر میشد. کمتر از یک سال دیگر انتخابات مقدماتی در ایالت آیووا آغاز میشد.
باراک به سرعت کارکنان خودش را استخدام کرد و به دنبال حامیان مالی که چکهایی با رقم بالا مینوشتند افتاد. تصمیم داشت نامزدیاش را به مناسبترین نحو ممکن اعلام کند. هدف این بود که فکر مردم را بخواند و با آنها تا روز انتخابات همراه باشد. کمپینها میتوانستند به سادگی برنده و یا بازنده باشند.
تمام عملیات را دو دیوید رهبری میکردند: اکسلراد و پلوف. همه اکسلراد را اکس صدا میزدند مردی با لحنی ملایم و موقر با سبیلی که در تمام طول لبش پدیدار بود. قبلاً خبرنگار شیکاگو تریبون بود؛ و بعداً وارد کار مشاورۀ سیاسی شده بود و کارهای رسانهای باراک را انجام میداد. پلوف که در آن زمان سی و نه ساله بود مثل پسر بچهها لبخند میزد و عاشق ارقام و استراتژی بود و امور اصلی کمپین را اداره میکرد. تیم بهسرعت رشد کرد و افراد باتجربهای به ما پیوستند تا امور مالی و برنامهریزیهای آینده را رهبری کنند.
یک نفر پیشنهاد داد باراک در اسپرینگ فیلد نامزدی خود را اعلام کند. همه عقیده داشتند این کار آن هم در وسط آمریکا برای کمپین و کل فرایند سیاسی موجود، مناسب خواهد بود. این امید اصلی باراک بود. در طی سالیانی که بهعنوان فعال اجتماعی کار کرده بود از مردمان محروم و مستمند، در دموکراسی ما آگاهی داشت. پروژه رأی! به او کمک میکرد تا بداند چه چیزهایی را میتواند برای مردم فراهم کند.