کتاب شجاع مانند تو

کتاب شجاع مانند تو نوشته جیسون رینالدز با ترجمه مهسا ناصربخت توسط انتشارا ابوعطا با موضوع ادبیات داستانی نوجوانان به چاپ رسیده است.

از پله‌های ایوان پایین آمدند و وارد حیاط شدند. پدربزرگ هنوز هم شانه‌ی جنی را برای حفظ تعادل نگه می‌داشت. او همه‌ی قدم‌ها را شمرد. طبق معمول ۱۷ قدم به وسط حیاط و ۱۲ قدم به سمت چپ بود و آنها دقیقا به‌جایی می‌رسیدند که کرب همیشه ماشینش را آنجا پارک می‌کرد. آنها توقفی کردند، صدای بلند جیرجیرک‌ها خیلی خوب بود، برای آنکه باعث می‌شد صحبت کردن جنی و پدربزرگ خیلی عجیب به نظر نرسد.
سرانجام پدربزرگ پرسید: «وود کوچولو، بگو امشب توی آسمون چند ستاره هست؟»
جنی بالا را نگاه کرد. هیچ ستاره‌ای در آسمان نبود، حتی ماه هم نبود. ابرها همه‌ جای آسمان را پوشانده بودند.
او خیلی رک گفت: «هیچی.»
پدربزرگ نالید: «خوبه، باید بذاریم همونجا پشت ابرها بمونن تا بارون بیاد.»
«تا بارون بیاد؟» جنی نمی‌خواست بی‌هیچ دلیلی خیس شود و اضافه کرد: «اگه نباره چی؟» و همچنین نگران این بود که کل شب را بیرون بمانند. پدربزرگ نفس عمیقی کشید و گفت: «می‌باره، من می‌تونم اون رو بو بکشم.»
و کاملا مطمئن بود که باران می‌بارد. حالا نه پنج دقیقه بعد، اما بسیار شدید و سرد بارید. جنی می‌خواست زودتر به خانه بروند، اما پدربزرگ تکان جزئی هم نخورد. بنابراین در حیاط ماندند و اجازه دادند باران آنها را بشوید. کاملا خیس شده بودند، جنی نمی‌توانست با اطمینان بگوید که همه‌ی آب روی صورت پدربزرگ باران باشد...
  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
260,000
٪20
208,000 تومان
توضیحات

کتاب شجاع مانند تو نوشته جیسون رینالدز با ترجمه مهسا ناصربخت توسط انتشارا ابوعطا با موضوع ادبیات داستانی نوجوانان به چاپ رسیده است.

از پله‌های ایوان پایین آمدند و وارد حیاط شدند. پدربزرگ هنوز هم شانه‌ی جنی را برای حفظ تعادل نگه می‌داشت. او همه‌ی قدم‌ها را شمرد. طبق معمول ۱۷ قدم به وسط حیاط و ۱۲ قدم به سمت چپ بود و آنها دقیقا به‌جایی می‌رسیدند که کرب همیشه ماشینش را آنجا پارک می‌کرد. آنها توقفی کردند، صدای بلند جیرجیرک‌ها خیلی خوب بود، برای آنکه باعث می‌شد صحبت کردن جنی و پدربزرگ خیلی عجیب به نظر نرسد.
سرانجام پدربزرگ پرسید: «وود کوچولو، بگو امشب توی آسمون چند ستاره هست؟»
جنی بالا را نگاه کرد. هیچ ستاره‌ای در آسمان نبود، حتی ماه هم نبود. ابرها همه‌ جای آسمان را پوشانده بودند.
او خیلی رک گفت: «هیچی.»
پدربزرگ نالید: «خوبه، باید بذاریم همونجا پشت ابرها بمونن تا بارون بیاد.»
«تا بارون بیاد؟» جنی نمی‌خواست بی‌هیچ دلیلی خیس شود و اضافه کرد: «اگه نباره چی؟» و همچنین نگران این بود که کل شب را بیرون بمانند. پدربزرگ نفس عمیقی کشید و گفت: «می‌باره، من می‌تونم اون رو بو بکشم.»
و کاملا مطمئن بود که باران می‌بارد. حالا نه پنج دقیقه بعد، اما بسیار شدید و سرد بارید. جنی می‌خواست زودتر به خانه بروند، اما پدربزرگ تکان جزئی هم نخورد. بنابراین در حیاط ماندند و اجازه دادند باران آنها را بشوید. کاملا خیس شده بودند، جنی نمی‌توانست با اطمینان بگوید که همه‌ی آب روی صورت پدربزرگ باران باشد...
مشخصات
  • ناشر
    ابوعطا
  • نویسنده
    جیسون رینالدز
  • مترجم
    مهسا ناصربخت
  • قطع کتاب
    پالتویی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1397
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    352
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش