کتاب زائران کوهستان مه آلود

کتاب زائران کوهستان مه آلود نوشته محمدرضا بایرامی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، داستان ایرانی، رمان ایرانی

«زائران کوهستان مه آلود» داستانی با محوریت سفری به کوهستانی رازآمیز در روستایی است که هر ساله با مراسم مذهبی سنتی خود، بسیاری را از گوشه و کنار کشور به سویش می کشد تا نفسی یا شاید دیداری تازه کنند. اما در این مسیر مسائل و مشکلاتی گریبان مسافران داستان را می‌گیرد تا با به جاآوردن رسم رفاقت و دوستی و خطر کردن برای یکدیگر، حکمت هایی از زندگی را با خود به ارمغان ببرند.

زائران کوهستان مه آلود» با استفاده از تم سفر برای خلق اثر داستانی و حضور فراز و فرودهای داستانی بسیار که در کشاکش سفر برای حاضران در آن شکل می‌پذیرد و رازآمیز شدن بستر داستانی، به افزایش جذابیت داستان بسیار کمک کرده است. نویسنده کتاب پیش از این در گفتگویی درباره نوشتن این اثر گفته بود: اوخر دهه ۷۰ یا اوایل دهه ۸۰ با تنی چند از دوستان، به قصد سفری زیارتی به سوی طالقان رفتیم. قرارمان این بود که تا شب خودمان را به بالای پناهگاه برسانیم و تا ظهر روز بعد به روستایی که امام زاده‌ای داشت و در آن تعزیه برگزار می شد به مناسبت ۲۸ صفر. اما روز دوم در پرتگاهی گیر افتادیم و کمی هم سقوط کردیم و زمان را هم از دست دادیم. شب بعد و موقع بازگشت هم فهمیدیم که راهنمای محلیمان، راه را گم کرده است. بهتر از این نمیشد! و این جور بود که در کوه ها سرگردان شدیم، خسته و گرسنه و زخمی… سال ها بعد، با رضا امیرخانی و جمعی از دوستان نویسنده به سفر بسیار سختی رفتیم در مناطق صعب العبور زیلایی و سیلاب کولیوار و… هدفمان رساندن کتاب بود به روستاهای دور دست… یکی از روزها در مرز چهار محال بختیاری با کهگیلویه و بویراحمد، از کوه خشن و بکری بالا رفتیم که ناگهان در آن خلوت محض که گویی قبل از ما پای هیچ بشری با آن نرسیده بود، ستون هایی دیدیم همه سنگی و استوار، درست در خط راس و جایی مسلط به اطراف. از راهنمایان محلی پرسیدیم اینها چه هستند، آنها جایی را نشان دادند در دور دست که دلیل به وجود آمدن ستون ها بود. و این دو دستمایه ای شد برای تگارش این رمان.

  • بخشی از متن کتاب

کوله‌ام سنگینی می‌کرد. گذاشتمش رو زمین و چشم دوختم به راه. خبری نبود. کوچه‌های باریک همیشه دردسر سازند. اگر کوچه‌مان پهن بود، می‌توانستم تو خانه منتظر دایی بشوم. شاید می‌آمد داخل و چای هم می‌خورد و پدر و مادرم را هم دلداری می‌داد که نترسید و مشکلی پیش نمی‌آید. شاید هم آن‌ها پشیمانش می‌کردند و همان بهتر که قرارمان سر کوچه بود. چه‌قدر زور زده بودم تا از رو ببرم‌شان. آخرسر، پدرم گفته بود برو به جهنم و مادر اضافه کرده بود که: ولی اگر طوریت شد، انتظار نداشته باش که ما بیفتیم تو کوه و کمر یا در بیمارستان‌ها دنبالت بگردیم. می‌دانم که دایی را هم تو مجبور کرده‌ای. او که اهل ماجراجویی نبود.

گمانم داداشش را خیلی کم‌تر از من می‌شناخت. شاید هم این‌طوری می‌گفت تا لجم را در بیاورد.

ولی ما فقط می‌خواستیم برویم سفر. نه قصد ماجراجویی داشتیم و نه دنبال دردسر بودیم. و این کاری بود که معمولاً انجام می‌دادیم. من همهٔ کوه‌های اطراف تهران را با دایی زیر پا گذاشته بودم. از «دارآباد» و «سیاه‌بند» گرفته تا «توچال» و «شاه‌نشین» و قلهٔ «بازارک». دایی صخره‌نورد قابلی هم بود. تو راه «کلک‌چال» که می‌رفتیم، لذت‌بخش‌ترین تفریحش بالا کشیدن از دیوارهٔ «اسپیلت» بود. اما وقتی می‌خواست از دیوارهٔ ناآشنایی بالا برود، گاهی ساعت‌ها زل می‌زد به آن و نقشه می‌کشید، نقشهٔ راه. مسیرها را با نگاه یکی یکی می‌رفت و می‌آمد، می‌رفت و می‌آمد تا به نتیجه‌ای برسد یا نرسد. بیش‌تر از همه هم رو شیب‌های منفی بود که گیر می‌کرد؛ همان‌جاهایی که گاه مجبورش می‌کرد بزند زیر کاسه کوزه و یکی دوبار کلاهش را دور سر بچرخاند بی‌نتیجه.

«بیش از سی چهل درجه! هیچ کارش نمی‌شود کرد. باید قیدش را زد.»

این‌جور وقت‌ها اگر کسی از دور نگاه می‌کرد، دایی را بخشی از سنگ‌های دوروبر خیال می‌کرد؛ با این تفاوت که این مجسمهٔ سنگی، به آدم شبیه بود و رنگش هم معمولاً آبی و سبز و قرمز بود و نه سربی یا اخرایی یا کبود یا هرچه که بود.

به نظر کار یک‌نواخت و غیر قابل تحملی می‌آمد مثل چوب خشک شدن و زل زدن به دیواره، ولی این فقط ظاهرش بود. دایی یک‌آن هم آرامش نداشت. اصل ماجرا در همان نقشهٔ راه بود، والا همهٔ زحمت میخ کوبی و طناب کشی دود می‌شد و می‌رفت هوا. تازه، هر دو می‌دانستیم که حوصله، مغز صخره‌نوردی و کوه‌نوردی است. دایی حتی مقاومت را هم جزیی از حوصله می‌دانست. 

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
44,000 تومان
توضیحات

کتاب زائران کوهستان مه آلود نوشته محمدرضا بایرامی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، داستان ایرانی، رمان ایرانی

«زائران کوهستان مه آلود» داستانی با محوریت سفری به کوهستانی رازآمیز در روستایی است که هر ساله با مراسم مذهبی سنتی خود، بسیاری را از گوشه و کنار کشور به سویش می کشد تا نفسی یا شاید دیداری تازه کنند. اما در این مسیر مسائل و مشکلاتی گریبان مسافران داستان را می‌گیرد تا با به جاآوردن رسم رفاقت و دوستی و خطر کردن برای یکدیگر، حکمت هایی از زندگی را با خود به ارمغان ببرند.

زائران کوهستان مه آلود» با استفاده از تم سفر برای خلق اثر داستانی و حضور فراز و فرودهای داستانی بسیار که در کشاکش سفر برای حاضران در آن شکل می‌پذیرد و رازآمیز شدن بستر داستانی، به افزایش جذابیت داستان بسیار کمک کرده است. نویسنده کتاب پیش از این در گفتگویی درباره نوشتن این اثر گفته بود: اوخر دهه ۷۰ یا اوایل دهه ۸۰ با تنی چند از دوستان، به قصد سفری زیارتی به سوی طالقان رفتیم. قرارمان این بود که تا شب خودمان را به بالای پناهگاه برسانیم و تا ظهر روز بعد به روستایی که امام زاده‌ای داشت و در آن تعزیه برگزار می شد به مناسبت ۲۸ صفر. اما روز دوم در پرتگاهی گیر افتادیم و کمی هم سقوط کردیم و زمان را هم از دست دادیم. شب بعد و موقع بازگشت هم فهمیدیم که راهنمای محلیمان، راه را گم کرده است. بهتر از این نمیشد! و این جور بود که در کوه ها سرگردان شدیم، خسته و گرسنه و زخمی… سال ها بعد، با رضا امیرخانی و جمعی از دوستان نویسنده به سفر بسیار سختی رفتیم در مناطق صعب العبور زیلایی و سیلاب کولیوار و… هدفمان رساندن کتاب بود به روستاهای دور دست… یکی از روزها در مرز چهار محال بختیاری با کهگیلویه و بویراحمد، از کوه خشن و بکری بالا رفتیم که ناگهان در آن خلوت محض که گویی قبل از ما پای هیچ بشری با آن نرسیده بود، ستون هایی دیدیم همه سنگی و استوار، درست در خط راس و جایی مسلط به اطراف. از راهنمایان محلی پرسیدیم اینها چه هستند، آنها جایی را نشان دادند در دور دست که دلیل به وجود آمدن ستون ها بود. و این دو دستمایه ای شد برای تگارش این رمان.

  • بخشی از متن کتاب

کوله‌ام سنگینی می‌کرد. گذاشتمش رو زمین و چشم دوختم به راه. خبری نبود. کوچه‌های باریک همیشه دردسر سازند. اگر کوچه‌مان پهن بود، می‌توانستم تو خانه منتظر دایی بشوم. شاید می‌آمد داخل و چای هم می‌خورد و پدر و مادرم را هم دلداری می‌داد که نترسید و مشکلی پیش نمی‌آید. شاید هم آن‌ها پشیمانش می‌کردند و همان بهتر که قرارمان سر کوچه بود. چه‌قدر زور زده بودم تا از رو ببرم‌شان. آخرسر، پدرم گفته بود برو به جهنم و مادر اضافه کرده بود که: ولی اگر طوریت شد، انتظار نداشته باش که ما بیفتیم تو کوه و کمر یا در بیمارستان‌ها دنبالت بگردیم. می‌دانم که دایی را هم تو مجبور کرده‌ای. او که اهل ماجراجویی نبود.

گمانم داداشش را خیلی کم‌تر از من می‌شناخت. شاید هم این‌طوری می‌گفت تا لجم را در بیاورد.

ولی ما فقط می‌خواستیم برویم سفر. نه قصد ماجراجویی داشتیم و نه دنبال دردسر بودیم. و این کاری بود که معمولاً انجام می‌دادیم. من همهٔ کوه‌های اطراف تهران را با دایی زیر پا گذاشته بودم. از «دارآباد» و «سیاه‌بند» گرفته تا «توچال» و «شاه‌نشین» و قلهٔ «بازارک». دایی صخره‌نورد قابلی هم بود. تو راه «کلک‌چال» که می‌رفتیم، لذت‌بخش‌ترین تفریحش بالا کشیدن از دیوارهٔ «اسپیلت» بود. اما وقتی می‌خواست از دیوارهٔ ناآشنایی بالا برود، گاهی ساعت‌ها زل می‌زد به آن و نقشه می‌کشید، نقشهٔ راه. مسیرها را با نگاه یکی یکی می‌رفت و می‌آمد، می‌رفت و می‌آمد تا به نتیجه‌ای برسد یا نرسد. بیش‌تر از همه هم رو شیب‌های منفی بود که گیر می‌کرد؛ همان‌جاهایی که گاه مجبورش می‌کرد بزند زیر کاسه کوزه و یکی دوبار کلاهش را دور سر بچرخاند بی‌نتیجه.

«بیش از سی چهل درجه! هیچ کارش نمی‌شود کرد. باید قیدش را زد.»

این‌جور وقت‌ها اگر کسی از دور نگاه می‌کرد، دایی را بخشی از سنگ‌های دوروبر خیال می‌کرد؛ با این تفاوت که این مجسمهٔ سنگی، به آدم شبیه بود و رنگش هم معمولاً آبی و سبز و قرمز بود و نه سربی یا اخرایی یا کبود یا هرچه که بود.

به نظر کار یک‌نواخت و غیر قابل تحملی می‌آمد مثل چوب خشک شدن و زل زدن به دیواره، ولی این فقط ظاهرش بود. دایی یک‌آن هم آرامش نداشت. اصل ماجرا در همان نقشهٔ راه بود، والا همهٔ زحمت میخ کوبی و طناب کشی دود می‌شد و می‌رفت هوا. تازه، هر دو می‌دانستیم که حوصله، مغز صخره‌نوردی و کوه‌نوردی است. دایی حتی مقاومت را هم جزیی از حوصله می‌دانست. 

مشخصات
  • ناشر
    کتاب نیستان
  • نویسنده
    محمدرضا بایرامی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1400
  • نوبت چاپ
    دوم
  • تعداد صفحات
    176
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش