کتاب جاده سنگی صلح نوشته مارگریت رورز ترجمه سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی
کتابی متفاوت. اثری که چه به لحاظ موضوع و چه از نظر نوع بیان هنری با سایر محصولات فرهنگی تولیدشده برای کودکان گروه سنی ج – ده سال و بالاتر – فرق می کند و با لحنی شاعرانه، به بیان ماجرایی می پردازد که جز در رسانه ها، درباره اش ندیده و نشنیده ایم. « جاده سنگی صلح » از پناهجویان سوری سخن می گوید. صدهاهزار زن و مرد و کودکی که برای فرار از جنگ، زادگاه خود را ترک کرده و با آرزوی رسیدن به سرزمینی که در آن خبری از بمب و مرگ بیگناهان نباشد، به راه افتادند و چه بسا که در این مسیر جان خود را از دست دادند.
راوی داستان، دختربچه ای روستایی ست که زندگی خانوادهی کوچک خود را شرح میدهد:
« هر روز صبح
آن روزها که ما هنوز در خانه خودمان بودیم
خروس برایم می خواند:
« راما بیدار شو!»
و من از رختخواب گرمم،
صدای مادرم را می شنیدم که صبحانه اماده می کرد؛
نان، ماست و گوجه فرنگی های ابدار قرمز،
که از باغ خودمان چیده بودیم. »
او از بازی در مزرعه ی آفتابگردان و قصه هایی که زیر درخت پرتقال گفته میشد، تعریف می کند تا اینکه جنگ می آید و زندگی را تغییر می دهد. غذا کم می شود و مردم شروع می کنند به ترک سرزمینشان و رودخانهای میان زمین های خاکی روان می شود که امید قطرات آن را حرکت می دهد.
کتاب، توصیف شاعرانه ای از رنج هاست و جملاتی که راما در مورد آخرین شب اقامت در خانه می گوید همراه خداحافظی از گل های باغ و همه چیزهایی که زندگیشان بود، از یاد نرفتنی.
کتاب جاده سنگی صلح نوشته مارگریت رورز ترجمه سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی
کتابی متفاوت. اثری که چه به لحاظ موضوع و چه از نظر نوع بیان هنری با سایر محصولات فرهنگی تولیدشده برای کودکان گروه سنی ج – ده سال و بالاتر – فرق می کند و با لحنی شاعرانه، به بیان ماجرایی می پردازد که جز در رسانه ها، درباره اش ندیده و نشنیده ایم. « جاده سنگی صلح » از پناهجویان سوری سخن می گوید. صدهاهزار زن و مرد و کودکی که برای فرار از جنگ، زادگاه خود را ترک کرده و با آرزوی رسیدن به سرزمینی که در آن خبری از بمب و مرگ بیگناهان نباشد، به راه افتادند و چه بسا که در این مسیر جان خود را از دست دادند.
راوی داستان، دختربچه ای روستایی ست که زندگی خانوادهی کوچک خود را شرح میدهد:
« هر روز صبح
آن روزها که ما هنوز در خانه خودمان بودیم
خروس برایم می خواند:
« راما بیدار شو!»
و من از رختخواب گرمم،
صدای مادرم را می شنیدم که صبحانه اماده می کرد؛
نان، ماست و گوجه فرنگی های ابدار قرمز،
که از باغ خودمان چیده بودیم. »
او از بازی در مزرعه ی آفتابگردان و قصه هایی که زیر درخت پرتقال گفته میشد، تعریف می کند تا اینکه جنگ می آید و زندگی را تغییر می دهد. غذا کم می شود و مردم شروع می کنند به ترک سرزمینشان و رودخانهای میان زمین های خاکی روان می شود که امید قطرات آن را حرکت می دهد.
کتاب، توصیف شاعرانه ای از رنج هاست و جملاتی که راما در مورد آخرین شب اقامت در خانه می گوید همراه خداحافظی از گل های باغ و همه چیزهایی که زندگیشان بود، از یاد نرفتنی.