کتاب الف نوشته پائولوکوئیلو با ترجمه مژگان اولادی توسط انتشارات آراسباران به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، رمان خارجی
حکایت سفر طولانی پائولوکوئیلو به روسیه از طریق طولانیترین خط آهن دنیا یعنی خط آهن سیبری است. او در طول سفر با زنی به نام هلال آشنا میشود که دروازهای را به روی زندگی گذشته پائولوکوئیلو باز میکند.در طول زندگی پائولوکوئیلو سعی دارد بخشهای تاریکی از این گذشته را کشف کند پائولوکوئیلو درباره این کتاب میگوید: لحظهی بینش و درک ناگهانی من در آسیا اتفاق افتاد. هنگامی که در قطار با زنی ترکیهای آشنا شدم و او باعث شد از زاویهای دیگر در جهان اطرافم بنگرم همچنین برای نخستین بار است که کتابی را برابر انظار عموم مینویسم چون در ضمن نوشتن کتاب مدام توئیتر خود را به روز میکردم و جدیدترین اطلاعات درباره این کتاب را در اختیار علاقمندان قرار میدادم.
دوستت دارم. دوستت دارم چون تمام عشق های دنیا به رودهای مختلفی می مانند که به یک دریاچه می ریزند، به هم می رسند و عشقی یگانه می شوند که باران می شود و زمین را برکت می بخشد. دوستت دارم، مثل رودی که شرایط مناسب برای شکوفایی درخت ها و بوته ها و گل ها را در کرانه اش فراهم می کند. دوستت دارم، مثل رودی که به تشنگان آب می دهد و مردمان را به هر جا بخواهند، می برد. دوستت دارم، مثل رودی که می فهمد جاری شدن به شکلی دیگر را از فراز آبشارها بیاموزد، و بفهمد که باید در نقاط کم عمق آرام بگیرد. دوستت دارم، چون همه در یک مکان زاده می شویم، از یک سرچشمه، و آن سرچشمه مدام آب ما را تأمین می کند. برای همین، وقتی احساس ضعف می کنیم، فقط باید کمی صبر کنیم. بهار بر می گردد، برف های زمستانی آب می شود و ما را سرشار از نیروی تازه می کند. دوستت دارم، مثل رودی که به شکل قطره ای تنها در کوهستان ها آغاز می کند و کم کمک رشد می کند و به رودخانه های دیگر می پیوندد، تا سرانجام می تواند برای رسیدن به مقصدش، از کنار هر مانعی عبور کند. عشقت را می پذیرم و عشق خودم را نثارت می کنم. نه عشق مردی به یک زن، نه عشق پدری به فرزندش، نه
آه نه. دیگر حوصله مراسم دیگری را ندارم! آیین دیگری برای احضار نیروهای نامرئی در جهان مرئی! چه ربطی دارد به دنیای امروز ما؟ فارغ التحصیل ها از دانشگاه که بیرون می آیند کار گیر نمی آورند. مسن ها بازنشسته می شوند و گرفتار یک لقمه نانند. آدم بزرگ ها که از نه صبح تا پنج بعدازظهر جان می کنند تا خرج خانواده و تحصیل بجه هایشان را بدهند، فرصتی برای رویاهایشان ندارند. مدام با سر می خورند به چیزی که ما بهش می گوییم ‹‹واقعیت تلخ››
فقط بچه ها اعتقاد دارند هر کاری از دستشان بر می آید. راحت اعتماد می کنند و نترس هستند. به قدرت خودشان باور دارند و هر چه دلشان می خواهد به دست می آورند. وقتی بزرگ می شوند، کم کم می فهمند که آن قدر ها هم که فکر می کردند قدرت ندارند و برای بقا به دیگران احتیاج دارند. بعد بچه شروع می کند به دوست داشتن و امید به اینکه دوستش بدارند، حتی اگر به معنای صرف نظر کردن از قدرتش باشد. همه مان به همین نقطه می رسیم: آدم بزرگ هایی که همه کار می کنیم تا ما را بپذیرند و دوست داشته باشند.
کتاب الف نوشته پائولوکوئیلو با ترجمه مژگان اولادی توسط انتشارات آراسباران به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، رمان خارجی
حکایت سفر طولانی پائولوکوئیلو به روسیه از طریق طولانیترین خط آهن دنیا یعنی خط آهن سیبری است. او در طول سفر با زنی به نام هلال آشنا میشود که دروازهای را به روی زندگی گذشته پائولوکوئیلو باز میکند.در طول زندگی پائولوکوئیلو سعی دارد بخشهای تاریکی از این گذشته را کشف کند پائولوکوئیلو درباره این کتاب میگوید: لحظهی بینش و درک ناگهانی من در آسیا اتفاق افتاد. هنگامی که در قطار با زنی ترکیهای آشنا شدم و او باعث شد از زاویهای دیگر در جهان اطرافم بنگرم همچنین برای نخستین بار است که کتابی را برابر انظار عموم مینویسم چون در ضمن نوشتن کتاب مدام توئیتر خود را به روز میکردم و جدیدترین اطلاعات درباره این کتاب را در اختیار علاقمندان قرار میدادم.
دوستت دارم. دوستت دارم چون تمام عشق های دنیا به رودهای مختلفی می مانند که به یک دریاچه می ریزند، به هم می رسند و عشقی یگانه می شوند که باران می شود و زمین را برکت می بخشد. دوستت دارم، مثل رودی که شرایط مناسب برای شکوفایی درخت ها و بوته ها و گل ها را در کرانه اش فراهم می کند. دوستت دارم، مثل رودی که به تشنگان آب می دهد و مردمان را به هر جا بخواهند، می برد. دوستت دارم، مثل رودی که می فهمد جاری شدن به شکلی دیگر را از فراز آبشارها بیاموزد، و بفهمد که باید در نقاط کم عمق آرام بگیرد. دوستت دارم، چون همه در یک مکان زاده می شویم، از یک سرچشمه، و آن سرچشمه مدام آب ما را تأمین می کند. برای همین، وقتی احساس ضعف می کنیم، فقط باید کمی صبر کنیم. بهار بر می گردد، برف های زمستانی آب می شود و ما را سرشار از نیروی تازه می کند. دوستت دارم، مثل رودی که به شکل قطره ای تنها در کوهستان ها آغاز می کند و کم کمک رشد می کند و به رودخانه های دیگر می پیوندد، تا سرانجام می تواند برای رسیدن به مقصدش، از کنار هر مانعی عبور کند. عشقت را می پذیرم و عشق خودم را نثارت می کنم. نه عشق مردی به یک زن، نه عشق پدری به فرزندش، نه
آه نه. دیگر حوصله مراسم دیگری را ندارم! آیین دیگری برای احضار نیروهای نامرئی در جهان مرئی! چه ربطی دارد به دنیای امروز ما؟ فارغ التحصیل ها از دانشگاه که بیرون می آیند کار گیر نمی آورند. مسن ها بازنشسته می شوند و گرفتار یک لقمه نانند. آدم بزرگ ها که از نه صبح تا پنج بعدازظهر جان می کنند تا خرج خانواده و تحصیل بجه هایشان را بدهند، فرصتی برای رویاهایشان ندارند. مدام با سر می خورند به چیزی که ما بهش می گوییم ‹‹واقعیت تلخ››
فقط بچه ها اعتقاد دارند هر کاری از دستشان بر می آید. راحت اعتماد می کنند و نترس هستند. به قدرت خودشان باور دارند و هر چه دلشان می خواهد به دست می آورند. وقتی بزرگ می شوند، کم کم می فهمند که آن قدر ها هم که فکر می کردند قدرت ندارند و برای بقا به دیگران احتیاج دارند. بعد بچه شروع می کند به دوست داشتن و امید به اینکه دوستش بدارند، حتی اگر به معنای صرف نظر کردن از قدرتش باشد. همه مان به همین نقطه می رسیم: آدم بزرگ هایی که همه کار می کنیم تا ما را بپذیرند و دوست داشته باشند.