کتاب آن روی سکه خوشبختی پذیرش رویکردی بیباکانه برای زندگی نوشته براک باستین با ترجمه علی باغشاهی، داود احمدی بلوطی توسط انتشارات ذهن آویز به چاپ رسیده است.
هیجانانگیزترین لحظات زندگی ما اغلب بر لبهی تیغ، بین لذت و درد، متعادل میشود، چه پیداکردن عشق واقعیمان باشد، چه درآغوشگرفتن نوزادمان برای اولینبار، چه پایاندادن به ماراتن باشد یا فرورفتن در دریای یخ؛ چراکه درد و تهدید ازدستدادن، به معنای واقعی کلمه، ظرفیت ما را برای شادی افزایش میدهد و همانطور که باستین نشان میدهد، ما را قویتر، انعطافپذیرتر، مرتبطتر با افراد دیگر و هماهنگتر با آنچه واقعا مهم است میسازد. درد حتی باعث میشود که ما بیشتر حواسمان باشد؛ زیرا در تاریکترین لحظاتمان نسبت به دنیای اطرافمان قرار داریم.
براک باستین با درنظرگرفتن یافتههای اخیرش و نظریههای جاری در روانشناسی، انسانشناسی و علوم اعصاب، میگوید هدفش از نگارش «آن روی سکه خوشبختی» این است که نشان دهد درد و رنج، در تضاد با شادی نیستند و فقط رابطهی تصادفی با آن ندارند؛ آنها برای خوشبختی لازم هستند. او بهطرز ماهرانهای مثبتاندیشی را در هم میشکند و نشان میدهد که چگونه مبارزه و رنج عناصر حیاتی یک زندگی خوب هستند و توضیح میدهد که چرا گاهی سختیها زندگیهای غنیتری به بار میآورند که مملو از معنا، ارتباطات عمیق اجتماعی و سعادت نامنتظره است.
با کنار گذاشتن غل و زنجیر انطباق و محافظهکاری، «بچههای بومر» این باور را داشتند که هیچکس نباید به آنها بگوید که آنها نمیتوانند هم کیک خود را داشته باشند و هم آن را بخورند. همانطور که اشعار موفق و بسیار محبوب ترانۀ «همۀ ما برندهایم» از آلبوم «هات چاکلت» در سال 1978 به ما گفتند که ما همه ستاره هستیم و همۀ ما برندهایم؛ هیچکس به باخت نیاز ندارد.
این ذهنیت به این باور منجر شد که شکست یک سازۀ اجتماعی به دست تشکیلات (نظام) رقم میخورد. مردم معتقد بودند که باید احساس خوبی به خودشان داشته باشند و باید هرکسی را که باعث ایجاد احساس بد در آنها میشود نادیده بگیرند یا به چالش بکشند. اخیرا یکی از همکارانم، از جملهای برای من گفت که روی دیواری در پاریس، در جریان شورشهای دانشجویی سال 19۶8، گرافیتی نوشته شده بود: «من حکم یک شادی دائمیرا صادر میکنم.» آن بچههای خوشنیت، از غم و اندوه و شکست، بهعنوان چیز غیرضروری و قابل اجتناب پرهیز میکردند. درواقع، انقلاب آنها علیه تشکیلات نبود، بلکه علیه کسانی بود که به آنها میگفتند نمیتوانند کاری را که میخواهند انجام دهند. به آنها میگفتند که ستاره و برنده نیستند یا به آنها گفته میشد که نباید انتظار داشته باشند که همیشه احساس خوبی داشته باشند.
کتاب آن روی سکه خوشبختی پذیرش رویکردی بیباکانه برای زندگی نوشته براک باستین با ترجمه علی باغشاهی، داود احمدی بلوطی توسط انتشارات ذهن آویز به چاپ رسیده است.
هیجانانگیزترین لحظات زندگی ما اغلب بر لبهی تیغ، بین لذت و درد، متعادل میشود، چه پیداکردن عشق واقعیمان باشد، چه درآغوشگرفتن نوزادمان برای اولینبار، چه پایاندادن به ماراتن باشد یا فرورفتن در دریای یخ؛ چراکه درد و تهدید ازدستدادن، به معنای واقعی کلمه، ظرفیت ما را برای شادی افزایش میدهد و همانطور که باستین نشان میدهد، ما را قویتر، انعطافپذیرتر، مرتبطتر با افراد دیگر و هماهنگتر با آنچه واقعا مهم است میسازد. درد حتی باعث میشود که ما بیشتر حواسمان باشد؛ زیرا در تاریکترین لحظاتمان نسبت به دنیای اطرافمان قرار داریم.
براک باستین با درنظرگرفتن یافتههای اخیرش و نظریههای جاری در روانشناسی، انسانشناسی و علوم اعصاب، میگوید هدفش از نگارش «آن روی سکه خوشبختی» این است که نشان دهد درد و رنج، در تضاد با شادی نیستند و فقط رابطهی تصادفی با آن ندارند؛ آنها برای خوشبختی لازم هستند. او بهطرز ماهرانهای مثبتاندیشی را در هم میشکند و نشان میدهد که چگونه مبارزه و رنج عناصر حیاتی یک زندگی خوب هستند و توضیح میدهد که چرا گاهی سختیها زندگیهای غنیتری به بار میآورند که مملو از معنا، ارتباطات عمیق اجتماعی و سعادت نامنتظره است.
با کنار گذاشتن غل و زنجیر انطباق و محافظهکاری، «بچههای بومر» این باور را داشتند که هیچکس نباید به آنها بگوید که آنها نمیتوانند هم کیک خود را داشته باشند و هم آن را بخورند. همانطور که اشعار موفق و بسیار محبوب ترانۀ «همۀ ما برندهایم» از آلبوم «هات چاکلت» در سال 1978 به ما گفتند که ما همه ستاره هستیم و همۀ ما برندهایم؛ هیچکس به باخت نیاز ندارد.
این ذهنیت به این باور منجر شد که شکست یک سازۀ اجتماعی به دست تشکیلات (نظام) رقم میخورد. مردم معتقد بودند که باید احساس خوبی به خودشان داشته باشند و باید هرکسی را که باعث ایجاد احساس بد در آنها میشود نادیده بگیرند یا به چالش بکشند. اخیرا یکی از همکارانم، از جملهای برای من گفت که روی دیواری در پاریس، در جریان شورشهای دانشجویی سال 19۶8، گرافیتی نوشته شده بود: «من حکم یک شادی دائمیرا صادر میکنم.» آن بچههای خوشنیت، از غم و اندوه و شکست، بهعنوان چیز غیرضروری و قابل اجتناب پرهیز میکردند. درواقع، انقلاب آنها علیه تشکیلات نبود، بلکه علیه کسانی بود که به آنها میگفتند نمیتوانند کاری را که میخواهند انجام دهند. به آنها میگفتند که ستاره و برنده نیستند یا به آنها گفته میشد که نباید انتظار داشته باشند که همیشه احساس خوبی داشته باشند.