کتاب آنچه در مدرسه به شما یاد نمی دهند نوشته آلن دوباتن ترجمه توران عالی توسط انتشارات کتاب سرای نیک به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، علوم تربیتی، آموزش و پرورش
«جهانبینی مبتنی بر مدرسه، اول و بیش از هرچیزی این باور را القا میکند که صاحبمنصبان میدانند چه کار میکنند و وظیفهٔ عوام اطاعت است. این احساس نیز وجود دارد که همهٔ کارها وقتی خوب پیش میروند تا حد زیادی کسلکننده، احمقانه و تا حدودی بیهدف تلقی میشوند، همان حسی که موقع انجام مشق شب به ما دست میداد. مدارس به ما میآموزند که نشانههای حاکی از خستگی خود را نادیده بگیریم یا فراموش کنیم. آنها میتوانند درجات خطرناکی از تحمل را به ما بیاموزند.
در تمام این مدت مدرسه به ما میآموزد که بالادستیها صلاح ما را میخواهند، آنها (کسانی که خودتان میدانید، نظام مدرسه و بزرگترها) آنچه را که خوب است برای ما میخواهند و در جهت منافع بلندمدت ما صحبت میکنند. «ما از شما مراقبت میکنیم. اگر از قوانین ما پیروی کنید، پیشرفت خواهید کرد. امتحانها (و همه جایگزینهای آن) اساساً دقیق هستند.
آنها، کسانی که میدانید، معیار نهایی ارزش شما را آزمایش کردهاند. ارزش شما به اندازهٔ نمرههایتان است». برای داشتن چنین طرز فکری نیازی به نشستن در کلاس جغرافیا نیست؛ ممکن است در یک دفتر در حال فروش مبلمان باغی به بازار بلژیک و چیزی در این مایهها باشیم؛ ممکن است صاحب چند فرزند و از نظر ظاهری یک فرد بالغ باشیم و در عین حال همچنان در شرایطی زندگی کنیم که گویی «امتحاناتی» برای گذراندن و جامهایی برای برندهشدن وجود دارند.
هنجارشکنی به چه معناست؟ در نهایت ترک مدرسه به چه معناست؟ به معنای آگاهی از برخی موارد زیر است: اینکه هیچ تضمینی برای دستیابی به رضایت توسط مسیر پیشنهادی افراد صاحبمنصب وجود ندارد. «آنها» راهش را نمیدانند. هیچکس نمیداند (خوشبختانه). مسیر امن ممکن است برای شکوفایی ما کاملاً خطرناک باشد.
کسالتِ ما یک ابزار حیاتی است. نشان میدهد که چه چیزی ما را به آرامی میکُشد و یادآوری میکند که زمان کوتاه است. اقتدار بنا بر تعریف مطلوب نیست. معلمان و جایگزینهای آنان هیچ برنامهٔ واقعیای برای ما ندارند، مگر در مواردی که به نفع پیشرفت خودشان باشد. به نظر میرسد بهترینها را برای ما میخواهند اما در واقع قصد دارند برای منافع خودشان ما را بازی دهند. در پایان، آنها هیچ جایزهٔ مناسبی برای ارائه به ما ندارند. یک کارت رنگی به ما میدهند و ما را به زمین گلف و سرانجام به قبر میفرستند و ممکن است زندگی ما را تلف کرده باشند.»
کتاب آنچه در مدرسه به شما یاد نمی دهند نوشته آلن دوباتن ترجمه توران عالی توسط انتشارات کتاب سرای نیک به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، علوم تربیتی، آموزش و پرورش
«جهانبینی مبتنی بر مدرسه، اول و بیش از هرچیزی این باور را القا میکند که صاحبمنصبان میدانند چه کار میکنند و وظیفهٔ عوام اطاعت است. این احساس نیز وجود دارد که همهٔ کارها وقتی خوب پیش میروند تا حد زیادی کسلکننده، احمقانه و تا حدودی بیهدف تلقی میشوند، همان حسی که موقع انجام مشق شب به ما دست میداد. مدارس به ما میآموزند که نشانههای حاکی از خستگی خود را نادیده بگیریم یا فراموش کنیم. آنها میتوانند درجات خطرناکی از تحمل را به ما بیاموزند.
در تمام این مدت مدرسه به ما میآموزد که بالادستیها صلاح ما را میخواهند، آنها (کسانی که خودتان میدانید، نظام مدرسه و بزرگترها) آنچه را که خوب است برای ما میخواهند و در جهت منافع بلندمدت ما صحبت میکنند. «ما از شما مراقبت میکنیم. اگر از قوانین ما پیروی کنید، پیشرفت خواهید کرد. امتحانها (و همه جایگزینهای آن) اساساً دقیق هستند.
آنها، کسانی که میدانید، معیار نهایی ارزش شما را آزمایش کردهاند. ارزش شما به اندازهٔ نمرههایتان است». برای داشتن چنین طرز فکری نیازی به نشستن در کلاس جغرافیا نیست؛ ممکن است در یک دفتر در حال فروش مبلمان باغی به بازار بلژیک و چیزی در این مایهها باشیم؛ ممکن است صاحب چند فرزند و از نظر ظاهری یک فرد بالغ باشیم و در عین حال همچنان در شرایطی زندگی کنیم که گویی «امتحاناتی» برای گذراندن و جامهایی برای برندهشدن وجود دارند.
هنجارشکنی به چه معناست؟ در نهایت ترک مدرسه به چه معناست؟ به معنای آگاهی از برخی موارد زیر است: اینکه هیچ تضمینی برای دستیابی به رضایت توسط مسیر پیشنهادی افراد صاحبمنصب وجود ندارد. «آنها» راهش را نمیدانند. هیچکس نمیداند (خوشبختانه). مسیر امن ممکن است برای شکوفایی ما کاملاً خطرناک باشد.
کسالتِ ما یک ابزار حیاتی است. نشان میدهد که چه چیزی ما را به آرامی میکُشد و یادآوری میکند که زمان کوتاه است. اقتدار بنا بر تعریف مطلوب نیست. معلمان و جایگزینهای آنان هیچ برنامهٔ واقعیای برای ما ندارند، مگر در مواردی که به نفع پیشرفت خودشان باشد. به نظر میرسد بهترینها را برای ما میخواهند اما در واقع قصد دارند برای منافع خودشان ما را بازی دهند. در پایان، آنها هیچ جایزهٔ مناسبی برای ارائه به ما ندارند. یک کارت رنگی به ما میدهند و ما را به زمین گلف و سرانجام به قبر میفرستند و ممکن است زندگی ما را تلف کرده باشند.»