کتاب آخرین نامه معشوق نوشته جوجو مویز ترجمه فروزنده دولتیاری توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
ایدهی کتاب آخرین نامه معشوق اینگونه متولد شد و نویسندهی مشهور بریتانیایی، داستانی با محوریت عشق، حسرت و تجربههای مشترک آدمها از رابطههایشان نوشت؛ رمانی دربارهی جنیفر استرلینگ که وقتی در سال 1960 روی تخت بیمارستان به هوش آمد، فهمید که هیچچیز در خاطرش نمانده؛ نه آدمها و روابطشان با او، نه شخصیت و هویت خودش، و نه گذشتهای که از سر گذرانده است؛ و همینطور الی که 40 سال بعد، نامههای نوشتهشده به جنیفر را در یک صندوق بایگانی پیدا کرد و تصمیم گرفت با کشف رازهای آن، داستانی پرفروش بنویسد. جوجو مویز، این دو داستان را در برشهای زمانی، و از راه تنها نقطهی اتصال آنها، یعنی نامه، روایت و به همدیگر وصل میکند و رفتهرفته شخصیتپردازی دو قهرمان رمان عاشقانه و پیچیدهاش را با نوعی از دیالوگنویسی خلاقانه شکل میدهد. داستان آخرین نامه معشوق، روایتگر سرگشتگیهای مشترک آدمها در زندگی است؛ قصهی عشقها، انتخابها، تلخیها و ناکامیهایی که انگار در همهی دورهها، به یک شکل روایت میشوند.
خانم کوردوزا به جمعآوری لباسها ادامه داد. همۀ وسایل را از چمدان بیرون آورد، در روزنامه پیچید و با دقت دوباره آنها را در چمدان گذاشت. جنیفر مات و مبهوت دستهای خانم کوردوزا بود که مدام حرکت میکردند. خانم کوردوزا بدون اینکه سرش را بالا کند گفت: «خانم استرلینگ، هرگز به شما نگفتم وقتی که در آفریقا بودم، رسم بود که وقتی کسی از دنیا میرود، به پنجرهها خاکستر بمالند. درواقع، زمانی که شوهرم مُرد، پنجرهها را تمیز نگاه میداشتم؛ به اندازهای آنها را تمیز کردم که از تمیزی مثل آینه میدرخشیدند.»
میدانست جنیفر به حرفهایش گوش میدهد. همچنان مشغول کار بود. نوبت به کفشها رسید. همه را در پاکتی کوچک گذاشت و کف چمدان جا داد؛ یک جفت کفش ورزشی و یک برس سر. «... در جوانی عاشق همسرم بود، اما او مرد مهربانی نبود. هرچقدر که پیرتر و پیرتر شدیم، توجه او به من کمتر و کمتر شد، تا اینکه مُرد، ولی با مُردن او انگار از قفس آزاد شدم.» کمی مردّد بود. نگاهی به درون چمدان انداخت: «... اگر کسی فرصتی در اختیارم میگذاشت، حتماً شانس زندگی دیگری داشتم.»
آخرین تکهی لباس را تا کرده و در چمدان گذاشت، در آن را بست و دو زبانه را جا گذاشت:
-ساعت شش و نیم است. آقای استرلینگ گفتند یک ربع به هفت در خانه هستند، فراموش نکنید.
بدون اینکه کلمهای بگوید، بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
کتاب آخرین نامه معشوق نوشته جوجو مویز ترجمه فروزنده دولتیاری توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
ایدهی کتاب آخرین نامه معشوق اینگونه متولد شد و نویسندهی مشهور بریتانیایی، داستانی با محوریت عشق، حسرت و تجربههای مشترک آدمها از رابطههایشان نوشت؛ رمانی دربارهی جنیفر استرلینگ که وقتی در سال 1960 روی تخت بیمارستان به هوش آمد، فهمید که هیچچیز در خاطرش نمانده؛ نه آدمها و روابطشان با او، نه شخصیت و هویت خودش، و نه گذشتهای که از سر گذرانده است؛ و همینطور الی که 40 سال بعد، نامههای نوشتهشده به جنیفر را در یک صندوق بایگانی پیدا کرد و تصمیم گرفت با کشف رازهای آن، داستانی پرفروش بنویسد. جوجو مویز، این دو داستان را در برشهای زمانی، و از راه تنها نقطهی اتصال آنها، یعنی نامه، روایت و به همدیگر وصل میکند و رفتهرفته شخصیتپردازی دو قهرمان رمان عاشقانه و پیچیدهاش را با نوعی از دیالوگنویسی خلاقانه شکل میدهد. داستان آخرین نامه معشوق، روایتگر سرگشتگیهای مشترک آدمها در زندگی است؛ قصهی عشقها، انتخابها، تلخیها و ناکامیهایی که انگار در همهی دورهها، به یک شکل روایت میشوند.
خانم کوردوزا به جمعآوری لباسها ادامه داد. همۀ وسایل را از چمدان بیرون آورد، در روزنامه پیچید و با دقت دوباره آنها را در چمدان گذاشت. جنیفر مات و مبهوت دستهای خانم کوردوزا بود که مدام حرکت میکردند. خانم کوردوزا بدون اینکه سرش را بالا کند گفت: «خانم استرلینگ، هرگز به شما نگفتم وقتی که در آفریقا بودم، رسم بود که وقتی کسی از دنیا میرود، به پنجرهها خاکستر بمالند. درواقع، زمانی که شوهرم مُرد، پنجرهها را تمیز نگاه میداشتم؛ به اندازهای آنها را تمیز کردم که از تمیزی مثل آینه میدرخشیدند.»
میدانست جنیفر به حرفهایش گوش میدهد. همچنان مشغول کار بود. نوبت به کفشها رسید. همه را در پاکتی کوچک گذاشت و کف چمدان جا داد؛ یک جفت کفش ورزشی و یک برس سر. «... در جوانی عاشق همسرم بود، اما او مرد مهربانی نبود. هرچقدر که پیرتر و پیرتر شدیم، توجه او به من کمتر و کمتر شد، تا اینکه مُرد، ولی با مُردن او انگار از قفس آزاد شدم.» کمی مردّد بود. نگاهی به درون چمدان انداخت: «... اگر کسی فرصتی در اختیارم میگذاشت، حتماً شانس زندگی دیگری داشتم.»
آخرین تکهی لباس را تا کرده و در چمدان گذاشت، در آن را بست و دو زبانه را جا گذاشت:
-ساعت شش و نیم است. آقای استرلینگ گفتند یک ربع به هفت در خانه هستند، فراموش نکنید.
بدون اینکه کلمهای بگوید، بلند شد و از اتاق بیرون رفت.