رمان گل نوشته دیوید آلموند با ترجمه شهلا انتظاریان, توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, ادبیات کودک و نوجوان, داستان کودک و نوجوان, رمان خارجی,
مناسب رده سنی ۱2 تا ۱8 سال می باشد
بخشی از رمان
آن شب، بیدار ماندم و زیر تابش نور مهتاب، با خمیر موجوداتى ساختم، دعا و ورد و جادو خواندم و به آنها دستور دادم. جرئت نکردم قاب را باز کنم و از قدرت جسم و خون استفاده کنم. هیچیک از آن موجودات حرکت نکردند تا ساعت چهار صبح که آهسته گفتم: «خواهش مىکنم حرکت کن!» و بهنظر رسید که در آن تکه خمیر نوعى زندگى پدید آمد، بهنظر رسید که در کف دستم تکان خورد، اما در آن موقع بهشدت با خواب مىجنگیدم یا شاید هم داشتم خواب مىدیدم، یا فقط نشانهی دیگرى بود از اینکه داشتم دیوانه مىشدم.گِل داستانی بين واقعيت و خيال، ترديد و باور، آفرينش و خلقت، اعتقاد و ناباوری، سياهی و سپيدی، ترس و خشونت، تربيت و آموزش و عشق و بلوغ است.
قهرمان داستان ديويد است؛ پسر نوجوانی که زندگی معمولی دارد، ولي روزگارش با آمدن استفان دگرگون میشود. استفان پسری عجيب و هنرمند است که مجسمههای گِلی زيبايی میسازد. او گذشتهای سخت، تاريک، مبهم و خانوادهای پريشان دارد. قرار بوده است کشيش شود، ولی از مدرسه اخراج میشود.
استفان بهشکل مرموزی به ديويد نزديک میشود و میکوشد ذهن معصوم و روح سادهاش را در اختيار خودش بگيرد و با کمک او موجودی انسانگونه بيافريند، موجودی که هيولاوار همهچيز را نابود کند. ديويد با او مخالف است، اما آيا میتواند خود را از زير سلطهی استفان رها کند، استفانی که هيپنوتيزم میداند، مرموز است و اعتقادات مبهمی دارد.
رمان گل نوشته دیوید آلموند با ترجمه شهلا انتظاریان, توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, ادبیات کودک و نوجوان, داستان کودک و نوجوان, رمان خارجی,
مناسب رده سنی ۱2 تا ۱8 سال می باشد
بخشی از رمان
آن شب، بیدار ماندم و زیر تابش نور مهتاب، با خمیر موجوداتى ساختم، دعا و ورد و جادو خواندم و به آنها دستور دادم. جرئت نکردم قاب را باز کنم و از قدرت جسم و خون استفاده کنم. هیچیک از آن موجودات حرکت نکردند تا ساعت چهار صبح که آهسته گفتم: «خواهش مىکنم حرکت کن!» و بهنظر رسید که در آن تکه خمیر نوعى زندگى پدید آمد، بهنظر رسید که در کف دستم تکان خورد، اما در آن موقع بهشدت با خواب مىجنگیدم یا شاید هم داشتم خواب مىدیدم، یا فقط نشانهی دیگرى بود از اینکه داشتم دیوانه مىشدم.گِل داستانی بين واقعيت و خيال، ترديد و باور، آفرينش و خلقت، اعتقاد و ناباوری، سياهی و سپيدی، ترس و خشونت، تربيت و آموزش و عشق و بلوغ است.
قهرمان داستان ديويد است؛ پسر نوجوانی که زندگی معمولی دارد، ولي روزگارش با آمدن استفان دگرگون میشود. استفان پسری عجيب و هنرمند است که مجسمههای گِلی زيبايی میسازد. او گذشتهای سخت، تاريک، مبهم و خانوادهای پريشان دارد. قرار بوده است کشيش شود، ولی از مدرسه اخراج میشود.
استفان بهشکل مرموزی به ديويد نزديک میشود و میکوشد ذهن معصوم و روح سادهاش را در اختيار خودش بگيرد و با کمک او موجودی انسانگونه بيافريند، موجودی که هيولاوار همهچيز را نابود کند. ديويد با او مخالف است، اما آيا میتواند خود را از زير سلطهی استفان رها کند، استفانی که هيپنوتيزم میداند، مرموز است و اعتقادات مبهمی دارد.