کتاب وانهاده نوشته سیمون دوبووار ترجمه ناهید فروغان توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
کتاب وانهاده داستانی است از تکگوییها و خاطرات زنی که در آستانه میانسالی متوجه خیانت همسرش میشود. «مونیک» زن داستان نماینده قشری از زنان ساده و عامی است که خود و زندگیاش در راه عشق به خانه و همسر و فرزندانش فدا شده است. زنی که به پایداری و دوام عشق باور دارد و حال به هنگام برخورد با فاجعهای چنین، بیش از حد توان خود سعی بر این دارد که منطقی و معقولانه با این حقیقت تلخ مواجه شود.
همه این اتفاقات در حالی است که از درون شکسته شده و صدای این شکستن و فروریختن را «دیگری» نمیبیند، نمیشنود. مونیک در اوج ناباوری تنها و بیکس رها شده، او حتی قادر به درک دنیای خارج از تعاریف خود از عشق و دوست داشتن نیست و همه این عوامل باعث میشود بیشتر از روز قبل در خود شکسته و منزوی گردد.
به طول کلی میتوان گفت که کل داستان کتاب وانهاده شرح جزئیات و احوالات درونی شخصیت مونیک است. تلاشهای او برای حفظ زندگی و روانکاوی خودش. این اتفاق در زندگی مونیک یک نقطه عطف نیز به شمار میآید چرا که چیزهایی جدید در مورد خودش و روابطش را آشکار میکند.
پیش از اینکه از نظرم ناپدید شود، یک بار دیگر سرش را برگرداند. اضطرابی در دیدگانش موج میزد که به من هم سرایت کرد. بلند شدن هواپیما به نظرم غمانگیز آمد. هواپیماهای چهار موتوره به آهستگی اوج میگیرند اما این یک وداع طولانی است. جت با خشونت یک «به امید دیدار» از زمین کنده شد. اما به زودی سر شاخ آمدم. نه، غیبت دخترها غم به دلم نیاورده بود، برعکس میتوانستم به دلخواه تند یا آهسته برانم. هرجا بخواهم بروم و هر زمان میل کردم متوقف شم.
فردا به پاریس برمیگردم. موریس خانه را ترک کرده است و من به این دو در نگاه میکنم: دفتر کار موریس؛ اتاقمان. بستهاند… دری بسته، چیزی پشت در کمین کرده است. اگر تکان نخورم باز نخواهد شد. بیحرکت ماندن؛ برای همیشه. متوقف کردن زمان و زندگی. ولی میدانم که تکان خواهم خورد. در به آرامی باز خواهد شد و آنچه را پشت در است خواهم دید. آینده. در آینده باز خواهد شد. به آرامی. به طور حتم. بر آستانهی آن ایستادهام. جز این در و آنچه پشت آن کمین کرده چیزی ندارم. میترسم. و نمیتوانم کسی را به کمک بخواهم. میترسم.
این هم یکی از دلایلی است – دلیل اصلی – که باعث میشود هیچ مایل نباشیم پایبند حرفهای شوم، دلم میخواهد کاملا در اختیار کسانی باشیم که به من نیاز دارند، تحمل جز این را ندارم! این فکر مرور ذهنی هر روزهی یک زن سنتیه، ایدهای که به این زن دیکته میکنه بعد از ازدواج یا کمی دیرتر بعد از مادر شدن، من حقیقی خودش رو فراموش کنه (علایق، شغل و حرفه، دانش) و تمام زندگی خودش رو صرف رسیدگی به همسر و فرزندانش بکند، این درحالیکه در زمان میانسالی از طرف همون نیازمندان ترک و طرد میشود!
وقتی پایمان به سنگ میخورد، اول ضربه را حس میکنیم، درد از پی آن میآید: با یک هفته تأخیر، رفته رفته رنج میبرم. قبلش حیرت کرده بودم. استدلال میکردم و این دردی را که امروز صبح به درونم میریزد از خود دور میکردم: تصویرها. در آپارتمان دور خودم میچرخم: در هر گام تصویری در من بیدار میشود. گنجهاش را گشودم. پیژاماها، پیراهنها، شورتها، زیرپیراهنها را نگاه کردم؛ و گریه سر دادم. تحمل نمیکنم که دیگری بتواند گونههایش را که بهنرمی این ابریشم، به لطافت این پولوور، نوازش کند.
کتاب وانهاده نوشته سیمون دوبووار ترجمه ناهید فروغان توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
کتاب وانهاده داستانی است از تکگوییها و خاطرات زنی که در آستانه میانسالی متوجه خیانت همسرش میشود. «مونیک» زن داستان نماینده قشری از زنان ساده و عامی است که خود و زندگیاش در راه عشق به خانه و همسر و فرزندانش فدا شده است. زنی که به پایداری و دوام عشق باور دارد و حال به هنگام برخورد با فاجعهای چنین، بیش از حد توان خود سعی بر این دارد که منطقی و معقولانه با این حقیقت تلخ مواجه شود.
همه این اتفاقات در حالی است که از درون شکسته شده و صدای این شکستن و فروریختن را «دیگری» نمیبیند، نمیشنود. مونیک در اوج ناباوری تنها و بیکس رها شده، او حتی قادر به درک دنیای خارج از تعاریف خود از عشق و دوست داشتن نیست و همه این عوامل باعث میشود بیشتر از روز قبل در خود شکسته و منزوی گردد.
به طول کلی میتوان گفت که کل داستان کتاب وانهاده شرح جزئیات و احوالات درونی شخصیت مونیک است. تلاشهای او برای حفظ زندگی و روانکاوی خودش. این اتفاق در زندگی مونیک یک نقطه عطف نیز به شمار میآید چرا که چیزهایی جدید در مورد خودش و روابطش را آشکار میکند.
پیش از اینکه از نظرم ناپدید شود، یک بار دیگر سرش را برگرداند. اضطرابی در دیدگانش موج میزد که به من هم سرایت کرد. بلند شدن هواپیما به نظرم غمانگیز آمد. هواپیماهای چهار موتوره به آهستگی اوج میگیرند اما این یک وداع طولانی است. جت با خشونت یک «به امید دیدار» از زمین کنده شد. اما به زودی سر شاخ آمدم. نه، غیبت دخترها غم به دلم نیاورده بود، برعکس میتوانستم به دلخواه تند یا آهسته برانم. هرجا بخواهم بروم و هر زمان میل کردم متوقف شم.
فردا به پاریس برمیگردم. موریس خانه را ترک کرده است و من به این دو در نگاه میکنم: دفتر کار موریس؛ اتاقمان. بستهاند… دری بسته، چیزی پشت در کمین کرده است. اگر تکان نخورم باز نخواهد شد. بیحرکت ماندن؛ برای همیشه. متوقف کردن زمان و زندگی. ولی میدانم که تکان خواهم خورد. در به آرامی باز خواهد شد و آنچه را پشت در است خواهم دید. آینده. در آینده باز خواهد شد. به آرامی. به طور حتم. بر آستانهی آن ایستادهام. جز این در و آنچه پشت آن کمین کرده چیزی ندارم. میترسم. و نمیتوانم کسی را به کمک بخواهم. میترسم.
این هم یکی از دلایلی است – دلیل اصلی – که باعث میشود هیچ مایل نباشیم پایبند حرفهای شوم، دلم میخواهد کاملا در اختیار کسانی باشیم که به من نیاز دارند، تحمل جز این را ندارم! این فکر مرور ذهنی هر روزهی یک زن سنتیه، ایدهای که به این زن دیکته میکنه بعد از ازدواج یا کمی دیرتر بعد از مادر شدن، من حقیقی خودش رو فراموش کنه (علایق، شغل و حرفه، دانش) و تمام زندگی خودش رو صرف رسیدگی به همسر و فرزندانش بکند، این درحالیکه در زمان میانسالی از طرف همون نیازمندان ترک و طرد میشود!
وقتی پایمان به سنگ میخورد، اول ضربه را حس میکنیم، درد از پی آن میآید: با یک هفته تأخیر، رفته رفته رنج میبرم. قبلش حیرت کرده بودم. استدلال میکردم و این دردی را که امروز صبح به درونم میریزد از خود دور میکردم: تصویرها. در آپارتمان دور خودم میچرخم: در هر گام تصویری در من بیدار میشود. گنجهاش را گشودم. پیژاماها، پیراهنها، شورتها، زیرپیراهنها را نگاه کردم؛ و گریه سر دادم. تحمل نمیکنم که دیگری بتواند گونههایش را که بهنرمی این ابریشم، به لطافت این پولوور، نوازش کند.