کتاب موش کور در خانه ی جدید و 15 قصه دیگر نوشته براون واتسون ترجمه مژگان شیخی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل کودک و نوجوان، داستان کودک، داستان نوجوان می باشد.
شامل 16 داستان زیبا و جذاب با تصاویری هیجان انگیز، دوست داشتنی و چشم نواز. داستان هایی كوتاه از حیوانات مختلف و بچه های كوچولو و ناز كه لحظاتی شاد را برای كودكان فراهم می آورد. قصه ها متنی ساده و قابل فهم برای بچه ها دارند و مفاهیمی هم چون كمك كردن، كنار هم بودن و شادمانی را به آنها آموزش می دهند.
ولی در همین موقع گیره كنده شد و دامب…
خانه ی آب و هوا افتاد روی زمین و تكه هایش پخش و پلا شدند.
مادر گفت: « كاش گیره اش محكم تر بود. فكر نمی كنم دیگر كار كند. مرد بارانی و عروسك آفتابی دیگر مثل قبل نمی تواننند بیرون و تو بروند.»
جین كوچولو و مادر همه ی تكه ها را جمع كردند و دوباره سر جای شان گذاشتند. مادر هم مرد بارانی و عروسك آفتابی را جلوی در خانه گذاشت.
جین به مرد بارانی و عروسك آفتابی نگاه كرد و گفت: « نگاه كن مادر! آن ها به هم دیگر لبخند می زنند!»
آن دو واقعا خوشحال بودند و به هم دیگر لبخند می زدند. و همین طور به جین كوچولو. حالا دیگر هیچ كدام در خانه تنها نبودند.
چرا خرید از آژانس کتاب؟
خرید از آژانس کتاب به شما این اطمینان را میدهد که نسخه اصلی و بهروز کتاب موش کور در خانه ی جدید و 15 قصه دیگر را دریافت خواهید کرد. ما با ارائه خدمات سریع، ارسال امن و قیمت مناسب، تجربه خریدی آسان و مطمئن را برای شما فراهم میآوریم.
برای خرید این کتاب و مشاهده کتابهای دیگر، به فروشگاه آنلاین آژانس کتاب مراجعه کنید.
کتاب موش کور در خانه ی جدید و 15 قصه دیگر نوشته براون واتسون ترجمه مژگان شیخی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل کودک و نوجوان، داستان کودک، داستان نوجوان می باشد.
شامل 16 داستان زیبا و جذاب با تصاویری هیجان انگیز، دوست داشتنی و چشم نواز. داستان هایی كوتاه از حیوانات مختلف و بچه های كوچولو و ناز كه لحظاتی شاد را برای كودكان فراهم می آورد. قصه ها متنی ساده و قابل فهم برای بچه ها دارند و مفاهیمی هم چون كمك كردن، كنار هم بودن و شادمانی را به آنها آموزش می دهند.
ولی در همین موقع گیره كنده شد و دامب…
خانه ی آب و هوا افتاد روی زمین و تكه هایش پخش و پلا شدند.
مادر گفت: « كاش گیره اش محكم تر بود. فكر نمی كنم دیگر كار كند. مرد بارانی و عروسك آفتابی دیگر مثل قبل نمی تواننند بیرون و تو بروند.»
جین كوچولو و مادر همه ی تكه ها را جمع كردند و دوباره سر جای شان گذاشتند. مادر هم مرد بارانی و عروسك آفتابی را جلوی در خانه گذاشت.
جین به مرد بارانی و عروسك آفتابی نگاه كرد و گفت: « نگاه كن مادر! آن ها به هم دیگر لبخند می زنند!»
آن دو واقعا خوشحال بودند و به هم دیگر لبخند می زدند. و همین طور به جین كوچولو. حالا دیگر هیچ كدام در خانه تنها نبودند.