کتاب دلکوچ نوشته نغمه نائینی, توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی
دلکوچ داستان دختری به نام “فیروزه” است.
خانزادهای که قرار است با پسر عموی خود، “بزرگ” ازدواج کند اما دل به مردی دیگر سپرده.
مردی که حریف بزرگ خان نمیشود و فیروزه به همسری ِ بزرگ خان در میآید اما دست سرنوشت، فیروزه را راهی تهران میکند تا مگر در پایتخت، روی آرام زندگی را تجربه کند. رسیدن او به تهران، مصادف است با ورود متفقین به ایران و حوادثی که یکی پس از دیگری با آنها مواجه میشود.
گرامافون قدیمی آقا که سوغات هوشنگ از فرنگ بود، بعد از مرگش با چند صفحه آن هم به زبان خارجی، شده بود سرگرمی من و خانوم جان.
فقط یک صفحه ی وطنی داشتیم که همایون از تهران آورده بود و روی سطح قرمزش، نوشته بود «ملوک خانم».
آقا هر بار سر کیف بود، چای و قطاب میخورد و به صدای ملوک خانوم گوش میکرد.
خانوم جان بی اذن آقا گرام را روشن نمیکرد اما هر وقت ملوک خانوم میخواند « مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن» از شوق صدای قمر یا شاید داغ دلی که تازه میشد، با موسیقی آرام به سرش تاب میداد.
بعد مرگ آقام، چه همراه ملوک خانوم، چه اوقات بیکاری، مثل قمر و حتی خوش الحان تر از او، میخواند « این قفس چون دلم تنگ و تار است» و چشمش تر میشد.
کتاب دلکوچ نوشته نغمه نائینی, توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی
دلکوچ داستان دختری به نام “فیروزه” است.
خانزادهای که قرار است با پسر عموی خود، “بزرگ” ازدواج کند اما دل به مردی دیگر سپرده.
مردی که حریف بزرگ خان نمیشود و فیروزه به همسری ِ بزرگ خان در میآید اما دست سرنوشت، فیروزه را راهی تهران میکند تا مگر در پایتخت، روی آرام زندگی را تجربه کند. رسیدن او به تهران، مصادف است با ورود متفقین به ایران و حوادثی که یکی پس از دیگری با آنها مواجه میشود.
گرامافون قدیمی آقا که سوغات هوشنگ از فرنگ بود، بعد از مرگش با چند صفحه آن هم به زبان خارجی، شده بود سرگرمی من و خانوم جان.
فقط یک صفحه ی وطنی داشتیم که همایون از تهران آورده بود و روی سطح قرمزش، نوشته بود «ملوک خانم».
آقا هر بار سر کیف بود، چای و قطاب میخورد و به صدای ملوک خانوم گوش میکرد.
خانوم جان بی اذن آقا گرام را روشن نمیکرد اما هر وقت ملوک خانوم میخواند « مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن» از شوق صدای قمر یا شاید داغ دلی که تازه میشد، با موسیقی آرام به سرش تاب میداد.
بعد مرگ آقام، چه همراه ملوک خانوم، چه اوقات بیکاری، مثل قمر و حتی خوش الحان تر از او، میخواند « این قفس چون دلم تنگ و تار است» و چشمش تر میشد.