کتاب این منم سفری از درماندگی به التیام نوشته روثی لینزی با ترجمه مهسا صمدی، توسط انتشارات میلکان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، سرگذشتنامه, التیام نومیدی، درد جسمانی
کمکم همهچیز را میفهمم. میفهمم که نباید همیشه عشق را در بوقوکرنا کرد. عشق میتواند قوی و درعینحال آرام باشد. عشقْ فریادزدن اسمم در زمین فوتبال نیست، بلکه ندای مهربانی از آن سوی اتاق ایزوله است؛ ندایی از سوی شخصی که میداند ممکن است هیچوقت صدایش را نشنوم، اما درهرصورت انتخاب میکند که با من حرف بزند. عشق نمایشِ تاجهای درخشان یا دستهگلهای عظیم نیست. عشق را میشود در دستهگلهای پلاسیدهی روی میز دید که دیگر آب گلدانشان هم کثیف شده است؛ دستهگلهایی که مردم برایم آوردند، اما نمیدانستند که آیا اصلاً چشمهایم را باز خواهم کرد تا ببینمشان یا نه.
عشق این نیست که با پلیوری قشنگ از کنار زمین فوتبال شاهد بهبارنشستن تلاشهایم باشند؛ عشق این است که شلخته و با صورتی رنگورورفته کنار تخت بیمارستانم بنشینند و شاهد ذرهذره آبشدنم باشند. میفهمم که عشق یعنی برای کسی آشفتهحال شوی. عشق یعنی سخت تلاش کنیم زرهی پولادین را برای محافظت تنمان کنیم و بعد، همان زره را برای محافظت از عزیزمان روی تنش بنشانیم. عشق یعنی برهنهایستادن و لرزیدن در برابر چیزیکه از آن واهمه داریم تا به آنچه بیش از هرچیزی در دنیا دوستش داریم ادای احترام کنیم. این عشقی است که دگرگونم میکند.
کتاب این منم سفری از درماندگی به التیام نوشته روثی لینزی با ترجمه مهسا صمدی، توسط انتشارات میلکان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، سرگذشتنامه, التیام نومیدی، درد جسمانی
کمکم همهچیز را میفهمم. میفهمم که نباید همیشه عشق را در بوقوکرنا کرد. عشق میتواند قوی و درعینحال آرام باشد. عشقْ فریادزدن اسمم در زمین فوتبال نیست، بلکه ندای مهربانی از آن سوی اتاق ایزوله است؛ ندایی از سوی شخصی که میداند ممکن است هیچوقت صدایش را نشنوم، اما درهرصورت انتخاب میکند که با من حرف بزند. عشق نمایشِ تاجهای درخشان یا دستهگلهای عظیم نیست. عشق را میشود در دستهگلهای پلاسیدهی روی میز دید که دیگر آب گلدانشان هم کثیف شده است؛ دستهگلهایی که مردم برایم آوردند، اما نمیدانستند که آیا اصلاً چشمهایم را باز خواهم کرد تا ببینمشان یا نه.
عشق این نیست که با پلیوری قشنگ از کنار زمین فوتبال شاهد بهبارنشستن تلاشهایم باشند؛ عشق این است که شلخته و با صورتی رنگورورفته کنار تخت بیمارستانم بنشینند و شاهد ذرهذره آبشدنم باشند. میفهمم که عشق یعنی برای کسی آشفتهحال شوی. عشق یعنی سخت تلاش کنیم زرهی پولادین را برای محافظت تنمان کنیم و بعد، همان زره را برای محافظت از عزیزمان روی تنش بنشانیم. عشق یعنی برهنهایستادن و لرزیدن در برابر چیزیکه از آن واهمه داریم تا به آنچه بیش از هرچیزی در دنیا دوستش داریم ادای احترام کنیم. این عشقی است که دگرگونم میکند.