کتاب یک ماجرای خیلی خیلی سیاه

کتاب یک ماجرای خیلی خیلی سیاه نوشته مارتین مک دونا ترجمه بهرنگ رجبی توسط انتشارات بیدگل به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه

بخشی از متن کتاب

در تاریکی، صداهای بریدن و اَرّه کردن و بعد از آن نور می‌آید روی هانس که دارد جعبه را دو سه سانتی‌متری کوچک‌تر می‌کند و هم‌زمان مارجوری، یا راوی، احتمالاً با بلندگویی، قصۀ تازۀ مارجوری را تعریف می‌کند.

مارجوری/ راوی: پسره تو زیرزمین یه کلیسایی تو تنسی بزرگ شد و خیلی هم با هفت‌تا برادر بزرگ‌ترش خوب کنار نمی‌اومد. اونها کتکش می‌زدن و مسخره‌ش می‌کردن بابت اینکه اون‌قدر زیاد عاشق حرف‌های متین مسیح بود، حرف‌هایی که از کف چوبی کلیسا گذر می‌کردن، قلب سرکش اون رو پُر می‌کردن از آرامش و عشق و چیزهای این‌جوری. ولی یه روزی پسره رفت و کار خودش رو کرد! همۀ حشره‌های کوچیک و موجودهای ریزه‌میزه‌ای رو که برادرهاش اون پایین به دام انداخته بودن آزاد کرد، همون‌طور که به ‌نظرش مسیح آزادشون می‌کرد، اگه اون‌ پایین زندگی می‌کرد و به فکر حشره‌ها بود. ولی برادرهاش که ماجرا رو فهمیدن، اُه پسر، دیگه صبرشون سر اومد! این شد که گرفتنش و هشت‌تا پای کوچولوش رو میخ کردن به یه تخته‌چوب و همون‌جور گذاشتنش تا بمیره. اون‌ هم همون‌جا مُرد...

مارجوری عروسک عنکبوت را از پشت‌سرش برمی‌دارد و جوری می‌گرداندش انگار دارد آرام بال می‌زند.

ولی روحش نمُرد. روحش رفت بالا، رفت بالا از تارهای عنکبوت‌ها گذشت، از کف چوبی کلیسا گذشت، از کشیش‌ها و عبادت‌کننده‌ها گذشت. کلی راه رفت تا واقعاً رسید به بهشت. ولی آقایی که دم دروازه‌های اونجا بود گفت عنکبوت‌ها رو راه نمی‌دن تو بهشت، چون «بچه‌های کوچیک رو می‌ترسونن» و پسره هم شناور تو آسمون برگشت پایین. الان هم دیگه نمی‌دونه کجاس. نمی‌دونه کجاس. فقط می‌دونه هرجا هست خیلی خیلی خیلی خیلی سیاهه.

هانس کار ساختن جعبۀ کوچک‌تر را تمام کرده. مارجوری برمی‌گردد رو می‌کند به جعبه، شانه‌هایش افتاده.

هانس: چی بود اونی که قبلاً گفتم؟

مارجوری: سرخوش؟

هانس: دیگه داریم به یه جایی می‌رسیم.

هانس آرام با انگشت شستش به مارجوری اشاره می‌کند که برود داخل جعبه. مارجوری عروسک عنکبوت را نشان می‌دهد.

مارجوری: می‌شه این رو نگه دارم؟

هانس: دلم می‌خواد بگم نه... بنابراین می‌گم نه.

هانس عروسک را از مارجوری می‌گیرد. مارجوری می‌رود داخل جعبه.

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
82,000
٪10
73,800 تومان
توضیحات

کتاب یک ماجرای خیلی خیلی سیاه نوشته مارتین مک دونا ترجمه بهرنگ رجبی توسط انتشارات بیدگل به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه

بخشی از متن کتاب

در تاریکی، صداهای بریدن و اَرّه کردن و بعد از آن نور می‌آید روی هانس که دارد جعبه را دو سه سانتی‌متری کوچک‌تر می‌کند و هم‌زمان مارجوری، یا راوی، احتمالاً با بلندگویی، قصۀ تازۀ مارجوری را تعریف می‌کند.

مارجوری/ راوی: پسره تو زیرزمین یه کلیسایی تو تنسی بزرگ شد و خیلی هم با هفت‌تا برادر بزرگ‌ترش خوب کنار نمی‌اومد. اونها کتکش می‌زدن و مسخره‌ش می‌کردن بابت اینکه اون‌قدر زیاد عاشق حرف‌های متین مسیح بود، حرف‌هایی که از کف چوبی کلیسا گذر می‌کردن، قلب سرکش اون رو پُر می‌کردن از آرامش و عشق و چیزهای این‌جوری. ولی یه روزی پسره رفت و کار خودش رو کرد! همۀ حشره‌های کوچیک و موجودهای ریزه‌میزه‌ای رو که برادرهاش اون پایین به دام انداخته بودن آزاد کرد، همون‌طور که به ‌نظرش مسیح آزادشون می‌کرد، اگه اون‌ پایین زندگی می‌کرد و به فکر حشره‌ها بود. ولی برادرهاش که ماجرا رو فهمیدن، اُه پسر، دیگه صبرشون سر اومد! این شد که گرفتنش و هشت‌تا پای کوچولوش رو میخ کردن به یه تخته‌چوب و همون‌جور گذاشتنش تا بمیره. اون‌ هم همون‌جا مُرد...

مارجوری عروسک عنکبوت را از پشت‌سرش برمی‌دارد و جوری می‌گرداندش انگار دارد آرام بال می‌زند.

ولی روحش نمُرد. روحش رفت بالا، رفت بالا از تارهای عنکبوت‌ها گذشت، از کف چوبی کلیسا گذشت، از کشیش‌ها و عبادت‌کننده‌ها گذشت. کلی راه رفت تا واقعاً رسید به بهشت. ولی آقایی که دم دروازه‌های اونجا بود گفت عنکبوت‌ها رو راه نمی‌دن تو بهشت، چون «بچه‌های کوچیک رو می‌ترسونن» و پسره هم شناور تو آسمون برگشت پایین. الان هم دیگه نمی‌دونه کجاس. نمی‌دونه کجاس. فقط می‌دونه هرجا هست خیلی خیلی خیلی خیلی سیاهه.

هانس کار ساختن جعبۀ کوچک‌تر را تمام کرده. مارجوری برمی‌گردد رو می‌کند به جعبه، شانه‌هایش افتاده.

هانس: چی بود اونی که قبلاً گفتم؟

مارجوری: سرخوش؟

هانس: دیگه داریم به یه جایی می‌رسیم.

هانس آرام با انگشت شستش به مارجوری اشاره می‌کند که برود داخل جعبه. مارجوری عروسک عنکبوت را نشان می‌دهد.

مارجوری: می‌شه این رو نگه دارم؟

هانس: دلم می‌خواد بگم نه... بنابراین می‌گم نه.

هانس عروسک را از مارجوری می‌گیرد. مارجوری می‌رود داخل جعبه.

مشخصات
  • ناشر
    بیدگل
  • نویسنده
    مارتین مک دونا
  • مترجم
    بهرنگ رجبی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1402
  • نوبت چاپ
    ششم
  • تعداد صفحات
    93
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش