رمان کلید عشق نوشته آرام معدن دار، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی
بخشی از رمان کلید عشق
کلید عشق بچه ها نگاه کنید داره برف میاد صدای فرشته، دختر با انرژی و شیطانی که همیشه روی صندلی کنار پنجره می نشست را شناختم . بلافاصله بعد از حرف فرشته همه سرها به طرف پنجره کلاس چرخید. اخ جون برف میاد بچه ها .
زیر لب گفتم :اه بازم برف میاد. زهره که کنار دستم نشسته بود حرفم را شنید و گفت :چه بی ذوق. می خواستم جوابش را بدهم که صدای گچی که خانم جعفری ،دبیر فیزیک ،به تخته کوبید ، از هیاهو کمک کرد: خانمها به درس توجه کنید امروز باید ایبن فصل را تاموم کنیم . زنگ تفریح وقت کافی برای هیجان زده شدن وجود داره. خانم جعفری شروع به اثبات فرمول جدید کردو تا کمتر از سه الی چهار دقیقه جز صدای چرخیدن خودکار بر روی کاغذ دفتر ها و گچ بر روی تخته صدای دیگری شنیده نمی شد. ناگهان صدای زنگ و به دنبال آن صدای شادی بچه ها بلند شد. خانم جعفری هم که از دیدن شور و شوق بچه ها لبخند بر لب داشت رو به بچه ها کرد و گفت: هفته بعد این فصل رو تا جایی که درس دادم امتحان می گیرم . بعد با گفتن مواظب خودتان باشید در کلاس را باز کرد و وارد سالن شدو به دنبال آن انگار بمبی از هییهو در سالن منفجر شد و صدای شادی بچه ها از دیدن برف به هوا بر خاست.
وسایلم را در کیفم می گذاشتم که هما رو به دوستانش کرد و گفت : بچه ها زود باشین دیگه ، می خواهیم بریم برف بازی. رو به هما کردم و گفتم :اخه هما ،برف هم چیزیه که این همه براش سر و دست می شکنین؟ هما خندید و گفت :می دونی من عاشق برف و بارون هستم بخصوص اینکه ادم برفی هم درست می کنم. مونا در حالی که به طرفم چرخید با طعنه گفت:پس کجا رفت طبع پر از لطافت و طبیعت دوست سرکار خانم؟ قبل از من صمیمی ترین دوستم جوابش را داد :خب ،طبع لطیف چه ربطی به این داره که ادم از همه چیز لذت ببره و خوشش بیاد، دیگه طبع لطیف هیچ معنی و فایده ای نداره. در راه مدرسه با عصبانیت راه می رفتم و با حرص برف ها را زیر پایم لگد می کردم با کشیده شدن استین روپوشم برگشتم و به صحرا نگاه کردم .ناراحتی از چهره اش می بارید: اصلا فکرش رو هم نمیکردم که تا این حد بچه باشی . هر کس برای خودش سلیقه ای داره .
رمان کلید عشق نوشته آرام معدن دار، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی
بخشی از رمان کلید عشق
کلید عشق بچه ها نگاه کنید داره برف میاد صدای فرشته، دختر با انرژی و شیطانی که همیشه روی صندلی کنار پنجره می نشست را شناختم . بلافاصله بعد از حرف فرشته همه سرها به طرف پنجره کلاس چرخید. اخ جون برف میاد بچه ها .
زیر لب گفتم :اه بازم برف میاد. زهره که کنار دستم نشسته بود حرفم را شنید و گفت :چه بی ذوق. می خواستم جوابش را بدهم که صدای گچی که خانم جعفری ،دبیر فیزیک ،به تخته کوبید ، از هیاهو کمک کرد: خانمها به درس توجه کنید امروز باید ایبن فصل را تاموم کنیم . زنگ تفریح وقت کافی برای هیجان زده شدن وجود داره. خانم جعفری شروع به اثبات فرمول جدید کردو تا کمتر از سه الی چهار دقیقه جز صدای چرخیدن خودکار بر روی کاغذ دفتر ها و گچ بر روی تخته صدای دیگری شنیده نمی شد. ناگهان صدای زنگ و به دنبال آن صدای شادی بچه ها بلند شد. خانم جعفری هم که از دیدن شور و شوق بچه ها لبخند بر لب داشت رو به بچه ها کرد و گفت: هفته بعد این فصل رو تا جایی که درس دادم امتحان می گیرم . بعد با گفتن مواظب خودتان باشید در کلاس را باز کرد و وارد سالن شدو به دنبال آن انگار بمبی از هییهو در سالن منفجر شد و صدای شادی بچه ها از دیدن برف به هوا بر خاست.
وسایلم را در کیفم می گذاشتم که هما رو به دوستانش کرد و گفت : بچه ها زود باشین دیگه ، می خواهیم بریم برف بازی. رو به هما کردم و گفتم :اخه هما ،برف هم چیزیه که این همه براش سر و دست می شکنین؟ هما خندید و گفت :می دونی من عاشق برف و بارون هستم بخصوص اینکه ادم برفی هم درست می کنم. مونا در حالی که به طرفم چرخید با طعنه گفت:پس کجا رفت طبع پر از لطافت و طبیعت دوست سرکار خانم؟ قبل از من صمیمی ترین دوستم جوابش را داد :خب ،طبع لطیف چه ربطی به این داره که ادم از همه چیز لذت ببره و خوشش بیاد، دیگه طبع لطیف هیچ معنی و فایده ای نداره. در راه مدرسه با عصبانیت راه می رفتم و با حرص برف ها را زیر پایم لگد می کردم با کشیده شدن استین روپوشم برگشتم و به صحرا نگاه کردم .ناراحتی از چهره اش می بارید: اصلا فکرش رو هم نمیکردم که تا این حد بچه باشی . هر کس برای خودش سلیقه ای داره .