کتاب پرده آهنین نوشته علی شروقی, توسط انتشارات ثالث به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی می باشد
امیدوار همین طور یک نفس می خواند : «... و اسب... و مرد ... و حالا یکی از دو : اسب و مرد ... و ماه که در گلوی گرگ ... » و من سر می جنباندم و وانمود می کردم که سخت دارم لذت می برم . شعرها و داستان ناتمامش را گذاشت لای یک پوشۀ آبی و داد به من . پوشه را گذاشتم توی کیفم . بعدش کمی از این در و آن در گفتیم . امیدوار شروع کرد ادای شاعران و نویسندگان مشهوری را که دیده بود و به گفتۀ خودش روزگاری با همه شان حشر و نشر داشت درآوردن؛ شاملو ، آل احمد ، براهنی ، اخوان ، ساعدی و دیگر . خوب تقلید می کرد . ازش خواستم صدای بعضی شاعران و نویسندگان را که صدایی ازشان نشنیده بودم تقلید کند ببینیم صداشان چه جوری بوده است.
داستان «پرده آهنین» درباره روزنامه نگاری است که عمر حرفهای خود را صرف نوشتن معرفی کتاب و مصاحبه با نویسندگان و شاعران نه چندان بهنام و مشهور کرده است. این روزنامه نگار حامد ناصرپور نام دارد، یک روز حامد در حالیکه در خیابان جمهوری قدم میزند به کافه نادری میرود. او در کافه مشغول خواندن کتابی از یک نویسنده به نام جهانگیر فاتحی میشود. اما در حین خواندن با شخص دیگری در کافه نیز آشنا میشود. این شخص به حامدمیگوید؛ از نزدیکان فاتحی است و قول میدهد که با او قول و قراری برای مصاحبه بگذارد. این قول برای حامد بسیار خوشایند است زیرا تاکنون نه عکس و آدرسی و نه مصاحبهای از فاتحی وجود داشته و افراد از زندگی و مکان او بیخبر هستند. اما این همه ماجرا نیست، راه یافتن حامد به منزل فاتحی، آشنایی او با دختری به نام پرنیان، گرههایی در داستان به وجود میآورند و ...
در قسمتی از داستان «پرده آهنین» میخوانیم:
«از مجموع مایملک کودکی که زیاد هم نبود فقط این مینی کار کاماروی قهوهای را نگه داشتهام. تناه هدیه تولد گران قیمتی بود که از پدر و مادرم گرفتم. کاملاً بیدلیل آن سال، سال 1366 مصادف با یازدهمین سال تولدم، به طرزی شگفتانگیز عزیز شده بودم.شلوغترین جشن تولد عمرم را برایم گرفتند و حسابی عزت تپانم کردند.یک روز قبل از همان جشن تولدِ تاریخی با پدرم تازه از ساندویچ فروشی بیرون آمده بودیم که با مردی پشمالو مواجه شدیم. پدرم و آن مرد با یکدیگر زوزه کشیدند، به هم فحش دادند و همدیگر را بغل و ماچ و بوس کردند...»
کتاب پرده آهنین نوشته علی شروقی, توسط انتشارات ثالث به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی می باشد
امیدوار همین طور یک نفس می خواند : «... و اسب... و مرد ... و حالا یکی از دو : اسب و مرد ... و ماه که در گلوی گرگ ... » و من سر می جنباندم و وانمود می کردم که سخت دارم لذت می برم . شعرها و داستان ناتمامش را گذاشت لای یک پوشۀ آبی و داد به من . پوشه را گذاشتم توی کیفم . بعدش کمی از این در و آن در گفتیم . امیدوار شروع کرد ادای شاعران و نویسندگان مشهوری را که دیده بود و به گفتۀ خودش روزگاری با همه شان حشر و نشر داشت درآوردن؛ شاملو ، آل احمد ، براهنی ، اخوان ، ساعدی و دیگر . خوب تقلید می کرد . ازش خواستم صدای بعضی شاعران و نویسندگان را که صدایی ازشان نشنیده بودم تقلید کند ببینیم صداشان چه جوری بوده است.
داستان «پرده آهنین» درباره روزنامه نگاری است که عمر حرفهای خود را صرف نوشتن معرفی کتاب و مصاحبه با نویسندگان و شاعران نه چندان بهنام و مشهور کرده است. این روزنامه نگار حامد ناصرپور نام دارد، یک روز حامد در حالیکه در خیابان جمهوری قدم میزند به کافه نادری میرود. او در کافه مشغول خواندن کتابی از یک نویسنده به نام جهانگیر فاتحی میشود. اما در حین خواندن با شخص دیگری در کافه نیز آشنا میشود. این شخص به حامدمیگوید؛ از نزدیکان فاتحی است و قول میدهد که با او قول و قراری برای مصاحبه بگذارد. این قول برای حامد بسیار خوشایند است زیرا تاکنون نه عکس و آدرسی و نه مصاحبهای از فاتحی وجود داشته و افراد از زندگی و مکان او بیخبر هستند. اما این همه ماجرا نیست، راه یافتن حامد به منزل فاتحی، آشنایی او با دختری به نام پرنیان، گرههایی در داستان به وجود میآورند و ...
در قسمتی از داستان «پرده آهنین» میخوانیم:
«از مجموع مایملک کودکی که زیاد هم نبود فقط این مینی کار کاماروی قهوهای را نگه داشتهام. تناه هدیه تولد گران قیمتی بود که از پدر و مادرم گرفتم. کاملاً بیدلیل آن سال، سال 1366 مصادف با یازدهمین سال تولدم، به طرزی شگفتانگیز عزیز شده بودم.شلوغترین جشن تولد عمرم را برایم گرفتند و حسابی عزت تپانم کردند.یک روز قبل از همان جشن تولدِ تاریخی با پدرم تازه از ساندویچ فروشی بیرون آمده بودیم که با مردی پشمالو مواجه شدیم. پدرم و آن مرد با یکدیگر زوزه کشیدند، به هم فحش دادند و همدیگر را بغل و ماچ و بوس کردند...»