کتاب پراگ در تبعید نوشته هادی خورشاهیان, توسط انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات معاصر, ادبیات داستانی
پراگ در تبعید رمان پست مدرن و شگفت انگیزی است برای باور نکردن. رمانی سرشار از لابیرنت های جهان عینی و ذهنی شخصیت هایی که گاه در جهان بیرون وجود خارجی دارند، ولی نویسنده از آن ها شخصیتی دیگرگونه ارائه داده است. سرگشتگی های انسان معاصر در این رمان باعث شده است همه در حال کشف خودشان باشند و در مسیری که دنبال خویشتن خویش هستند، با حوادثی رو به رو شوند که برای کسی باورپذیر نباشد. "هادی خورشاهیان" در این رمان مخاطب را با پرسش های حیرت انگیزی مواجه کرده که پاسخ های حیرت انگیز را طلب می کند. این رمان مخاطبان را با خود به جهان زبان شناسی، فلسفه، سینما، ادبیات پلیسی، اجتماعی و خانوادگی خواهد برد.
یک روز صبح دایی مرا از خواب بیدار کرد و گفت: «پاشو دیگر رسول. تشییع جنازه را که نمیگذارند برای بعدازظهر. پاشو تا هشت باید جلوی خانه آیتالله باشیم.»
با چشمهای ورم کرده بر اثر بیخوابی، که ناگهان از حدقهزده بود بیرون، از جا پریدم و گفتم:«بدبخت شدیم دایی. کدام آیتالله؟»
دایی سری به نشانه تأسف تکان داد و با بغض گفت:«کاش بدبخت میشدیم رسول. یتیم شدیم. پدر طالقانی رحلت کردند.»
با همان چشمهای از حدقه بیرونزده گفتم:«دایی، پدر طالقانی که یکی دو سال بعد از انقلاب فوت کردند.»
دایی دو دستی زد توی سرش و گفت:«کدام انقلاب رسول؟ مگر پراگ دست چکها نیست؟»
کتاب پراگ در تبعید نوشته هادی خورشاهیان, توسط انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات معاصر, ادبیات داستانی
پراگ در تبعید رمان پست مدرن و شگفت انگیزی است برای باور نکردن. رمانی سرشار از لابیرنت های جهان عینی و ذهنی شخصیت هایی که گاه در جهان بیرون وجود خارجی دارند، ولی نویسنده از آن ها شخصیتی دیگرگونه ارائه داده است. سرگشتگی های انسان معاصر در این رمان باعث شده است همه در حال کشف خودشان باشند و در مسیری که دنبال خویشتن خویش هستند، با حوادثی رو به رو شوند که برای کسی باورپذیر نباشد. "هادی خورشاهیان" در این رمان مخاطب را با پرسش های حیرت انگیزی مواجه کرده که پاسخ های حیرت انگیز را طلب می کند. این رمان مخاطبان را با خود به جهان زبان شناسی، فلسفه، سینما، ادبیات پلیسی، اجتماعی و خانوادگی خواهد برد.
یک روز صبح دایی مرا از خواب بیدار کرد و گفت: «پاشو دیگر رسول. تشییع جنازه را که نمیگذارند برای بعدازظهر. پاشو تا هشت باید جلوی خانه آیتالله باشیم.»
با چشمهای ورم کرده بر اثر بیخوابی، که ناگهان از حدقهزده بود بیرون، از جا پریدم و گفتم:«بدبخت شدیم دایی. کدام آیتالله؟»
دایی سری به نشانه تأسف تکان داد و با بغض گفت:«کاش بدبخت میشدیم رسول. یتیم شدیم. پدر طالقانی رحلت کردند.»
با همان چشمهای از حدقه بیرونزده گفتم:«دایی، پدر طالقانی که یکی دو سال بعد از انقلاب فوت کردند.»
دایی دو دستی زد توی سرش و گفت:«کدام انقلاب رسول؟ مگر پراگ دست چکها نیست؟»