کتاب نیکلاس نیکلبی

کتاب نیکلاس نیکلبی نوشته چارلز دیکنز با ترجمه محسن سلیمانی, توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات ملل، رمان های خارجی، داستان های خارجی

 نیکلاس نیکلبی

بخشی از متن کتاب

صبح روز بعد هنوز نیکلاس درست از خواب بیدار نشده بود که صدای چرخ های درشکه ای را شنید که به خانه نزدیک می شد. درشکه ایستاد و صدای خانم اسکوئرز آمد که نشان می داد خوشحال است. اما نیکلاس اولش جرئت نکرد از پنجره بیرون را نگاه کند. وقتی هم که بالاخره با نگرانی بیرون را نگاه کرد، اسمایک را دید که عصبانی و خسته بود. سرتائایش هم خیس و گل بود طوری که به زحمت می شد او را شناخت. آقای اسکوئرز داد زد: «بلندش کنید. بیاوردیدش تو! بیاوریدش تو!» خانم اسکوئرز به شوهرش که خواست کمک کند گفت: «مواظب باش، پایش را بسته ایم به گاری تا دوباره نزد به چاک.»

 عد از ظهر آقای اسکوئرز که ناهار خورده بود و سرحال بود، همه را در اتاق مدرسه جمع کرد. وقتی هم وارد اتاق مدرسه شد، شلاق نرم و محکمی که آن روز صبح برای آن مراسم خریده بود، در دستش بود. پشت سرش هم همسرش وارد اتاق مدرسه شد. بعد آقای اسکوئرز داد زد: «همه ی بچه ها آمده اند؟» همه ی بچه ها جمع بودند اما سرشان را پایین انداخته بودند و می ترسیدند حرف بزنند. آثای اسکوئرز مثل همیشه برای شروع مراسم محکم با چوب روی میزش زد. بعد گفت: «همه سر جای شان بنشینند! نیکلبی! بنشینید سرجای تان آقا!» نیکلاس جا خورد، اما چیزی نگفت و نشست. آقای اسکوئرز نگاه پیروزمندانه ای به دستیارش انداخت و نگاه تندی به بچه ها کرد. بعد از اتاق بیرون رفت و خیلی زود اسمایک را کشان کشان به اتاق آورد

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
165,000
٪17
136,950 تومان
توضیحات

کتاب نیکلاس نیکلبی نوشته چارلز دیکنز با ترجمه محسن سلیمانی, توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات ملل، رمان های خارجی، داستان های خارجی

 نیکلاس نیکلبی

بخشی از متن کتاب

صبح روز بعد هنوز نیکلاس درست از خواب بیدار نشده بود که صدای چرخ های درشکه ای را شنید که به خانه نزدیک می شد. درشکه ایستاد و صدای خانم اسکوئرز آمد که نشان می داد خوشحال است. اما نیکلاس اولش جرئت نکرد از پنجره بیرون را نگاه کند. وقتی هم که بالاخره با نگرانی بیرون را نگاه کرد، اسمایک را دید که عصبانی و خسته بود. سرتائایش هم خیس و گل بود طوری که به زحمت می شد او را شناخت. آقای اسکوئرز داد زد: «بلندش کنید. بیاوردیدش تو! بیاوریدش تو!» خانم اسکوئرز به شوهرش که خواست کمک کند گفت: «مواظب باش، پایش را بسته ایم به گاری تا دوباره نزد به چاک.»

 عد از ظهر آقای اسکوئرز که ناهار خورده بود و سرحال بود، همه را در اتاق مدرسه جمع کرد. وقتی هم وارد اتاق مدرسه شد، شلاق نرم و محکمی که آن روز صبح برای آن مراسم خریده بود، در دستش بود. پشت سرش هم همسرش وارد اتاق مدرسه شد. بعد آقای اسکوئرز داد زد: «همه ی بچه ها آمده اند؟» همه ی بچه ها جمع بودند اما سرشان را پایین انداخته بودند و می ترسیدند حرف بزنند. آثای اسکوئرز مثل همیشه برای شروع مراسم محکم با چوب روی میزش زد. بعد گفت: «همه سر جای شان بنشینند! نیکلبی! بنشینید سرجای تان آقا!» نیکلاس جا خورد، اما چیزی نگفت و نشست. آقای اسکوئرز نگاه پیروزمندانه ای به دستیارش انداخت و نگاه تندی به بچه ها کرد. بعد از اتاق بیرون رفت و خیلی زود اسمایک را کشان کشان به اتاق آورد

مشخصات
  • ناشر
    افق
  • نویسنده
    چارلز دیکنز
  • مترجم
    محسن سلیمانی
  • قطع کتاب
    جیبی
  • نوع جلد
    گالینگور
  • سال چاپ
    1401
  • نوبت چاپ
    نهم
  • تعداد صفحات
    255
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش