کتاب نهنگی که یونس را خورد هنوز زنده است نوشته سعید محسنی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.
داستان این رمان درباره مردی است که از کار جهان و ناملایمتهای زندگی خسته شده است و حالا در یک کتابخانه عمومی کار میکند و محل کارش کتابخانهای فقیر، کم مُراجع، خاک گرفته و در حال پوسیدن است. همکار بدعنق و پرتوقعی هم دارد که اوضاع را برایش سختتر میکند و باید حرفهای او را شنیده و تحمل کند. در شرایط سخت و بیکتابی کتابخانه، روزی دختری وارد کتابخانه میشود، اما نویسنده این رمان نمیخواهد زندگی مرد را با دختر تغییر دهد.
سی و سه سالگی، مبهم ترین سال زندگی آدم است. سنی که برای شروع خیلی از کارها، دیگر دیر شده و برای تمام شدن خیلی چیزها، انگار هنوز وقت بسیار است. مثل ساعتی که کوکش کنده شده است. نمی شود عقربه هایش را پس وپیش کرد. نه آن قدر عقب وجلو می رود تا به زمانی که نشان می دهد بی اعتماد باشی و نه خیلی دقیق است که بشود با آن قول وقراری را تنظیم کرد. مثل ساعتی که سال هاست به این دیوار چسبیده و حدود زمان را نشان می دهد. تنها کاری که به نظر درست می رسد، حفظ همه چیز به همین صورتی است که هست. نه می شود تلاشی برای بهتر شدنش کرد و نه چندان می توان بدتر شدنش را تاب آورد. مهم این است که همه چیز طبق روالی مشخص و معلوم پیش برود. این است که تمام سعی ام را می کنم تا چیزی از جایش درنرود: قبل از طلوع بیدار می شوم. نماز می خوانم. دو سه صفحه ای قرآن می خوانم. جانمازم را جمع می کنم. کتری را روی اجاق می گذارم. لگن مادر را آماده می کنم. به باغچه آبی می پاشم. چای دم می کنم. برای مادر لگن می برم. صبحانه ی مادر را توی سینی برایش می برم. لگنش را به دست شویی می برم. خالی می کنم. برمی گردم. سفره ای کوچک می اندازم. صبحانه می خوریم. در می زنند. در را باز می کنم. خواهرم با بچه اش تو می آیند. به چشمان ملیحه نگاه می کنم که سرخ است. لباس می پوشم. به حرف های خواهرم گوش نمی دهم که یک ریز کلمات را توی هوا ول می کند
کتاب نهنگی که یونس را خورد هنوز زنده است نوشته سعید محسنی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.
داستان این رمان درباره مردی است که از کار جهان و ناملایمتهای زندگی خسته شده است و حالا در یک کتابخانه عمومی کار میکند و محل کارش کتابخانهای فقیر، کم مُراجع، خاک گرفته و در حال پوسیدن است. همکار بدعنق و پرتوقعی هم دارد که اوضاع را برایش سختتر میکند و باید حرفهای او را شنیده و تحمل کند. در شرایط سخت و بیکتابی کتابخانه، روزی دختری وارد کتابخانه میشود، اما نویسنده این رمان نمیخواهد زندگی مرد را با دختر تغییر دهد.
سی و سه سالگی، مبهم ترین سال زندگی آدم است. سنی که برای شروع خیلی از کارها، دیگر دیر شده و برای تمام شدن خیلی چیزها، انگار هنوز وقت بسیار است. مثل ساعتی که کوکش کنده شده است. نمی شود عقربه هایش را پس وپیش کرد. نه آن قدر عقب وجلو می رود تا به زمانی که نشان می دهد بی اعتماد باشی و نه خیلی دقیق است که بشود با آن قول وقراری را تنظیم کرد. مثل ساعتی که سال هاست به این دیوار چسبیده و حدود زمان را نشان می دهد. تنها کاری که به نظر درست می رسد، حفظ همه چیز به همین صورتی است که هست. نه می شود تلاشی برای بهتر شدنش کرد و نه چندان می توان بدتر شدنش را تاب آورد. مهم این است که همه چیز طبق روالی مشخص و معلوم پیش برود. این است که تمام سعی ام را می کنم تا چیزی از جایش درنرود: قبل از طلوع بیدار می شوم. نماز می خوانم. دو سه صفحه ای قرآن می خوانم. جانمازم را جمع می کنم. کتری را روی اجاق می گذارم. لگن مادر را آماده می کنم. به باغچه آبی می پاشم. چای دم می کنم. برای مادر لگن می برم. صبحانه ی مادر را توی سینی برایش می برم. لگنش را به دست شویی می برم. خالی می کنم. برمی گردم. سفره ای کوچک می اندازم. صبحانه می خوریم. در می زنند. در را باز می کنم. خواهرم با بچه اش تو می آیند. به چشمان ملیحه نگاه می کنم که سرخ است. لباس می پوشم. به حرف های خواهرم گوش نمی دهم که یک ریز کلمات را توی هوا ول می کند