کتاب مکبث نوشته ویلیام شکسپیر با ترجمه علیرضا مهدی پور, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، ادبیات داستانی، رمان خارجی, نمایشنامه
ژنرالی شجاع و اسکاتلندی به نام مکبث، از سه جادوگر می شنود که روزی پادشاه اسکاتلند خواهد شد. مکبث به خاطر جاه طلبی فراوان خود و تشویق های همسرش، پادشاه دانکن را به قتل می رساند و تخت پادشاهی اسکاتلند را از آن خود می کند. اما پس از این اتفاق، احساس گناه و جنون به سراغش می آیند. او مجبور می شود به خاطر مراقبت از خود و قدرتش، دست به قتل های بیشتر و بیشتری بزند و خیلی زود به حاکمی مستبد و زورگو تبدیل شود. این قتل ها و جنگ داخلی متعاقب آن ها، مکبث و بانو مکبث را به تدریج به وادی جنون و مرگ می کشانند.
بخشی از متن کتاب
لیدی مکبث: پس آنچه که کرده بود وادار تو را / تا آرزویت به من بگویی آیا / یک جانور درنده خویی می بود؟ / آن گاه که جرات سخن بود تو را / مردی بودی دلیر، در پای عمل / مردانگی تو بیش باید گردد. وقتی نه زمان به وفق بود و نه مکان / بر نیّت خود مداومت می کردی / اما اکنون که هر دو بر کام تو اند / در عزم تو رخنه ای پدید آمده است؟ / من شیر به طفل داده و آگاهم / از رقّت و لطف عشق مادر آنگه / کز شیره ی جان به طفل می نوشاند / اما به همان زمان که با لبخندی / چشمانش را به صورتم دوخته است / پستان خود از دهان بی دندانش / بیرون کشم و سرش بکوبم به زمین / اینگونه اگر که خورده باشم سوگند / مانند تو از برای این کار بزرگادبیات، ادبیات داستانی
کتاب مکبث نوشته ویلیام شکسپیر با ترجمه علیرضا مهدی پور, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، ادبیات داستانی، رمان خارجی, نمایشنامه
ژنرالی شجاع و اسکاتلندی به نام مکبث، از سه جادوگر می شنود که روزی پادشاه اسکاتلند خواهد شد. مکبث به خاطر جاه طلبی فراوان خود و تشویق های همسرش، پادشاه دانکن را به قتل می رساند و تخت پادشاهی اسکاتلند را از آن خود می کند. اما پس از این اتفاق، احساس گناه و جنون به سراغش می آیند. او مجبور می شود به خاطر مراقبت از خود و قدرتش، دست به قتل های بیشتر و بیشتری بزند و خیلی زود به حاکمی مستبد و زورگو تبدیل شود. این قتل ها و جنگ داخلی متعاقب آن ها، مکبث و بانو مکبث را به تدریج به وادی جنون و مرگ می کشانند.
بخشی از متن کتاب
لیدی مکبث: پس آنچه که کرده بود وادار تو را / تا آرزویت به من بگویی آیا / یک جانور درنده خویی می بود؟ / آن گاه که جرات سخن بود تو را / مردی بودی دلیر، در پای عمل / مردانگی تو بیش باید گردد. وقتی نه زمان به وفق بود و نه مکان / بر نیّت خود مداومت می کردی / اما اکنون که هر دو بر کام تو اند / در عزم تو رخنه ای پدید آمده است؟ / من شیر به طفل داده و آگاهم / از رقّت و لطف عشق مادر آنگه / کز شیره ی جان به طفل می نوشاند / اما به همان زمان که با لبخندی / چشمانش را به صورتم دوخته است / پستان خود از دهان بی دندانش / بیرون کشم و سرش بکوبم به زمین / اینگونه اگر که خورده باشم سوگند / مانند تو از برای این کار بزرگادبیات، ادبیات داستانی