کتاب موجودات به غایت باهوش نوشته شلبی ون پلت با ترجمه سوما زمانی توسط انتشارات میلکان با موضوع رمان، ادبیات داستانی، داستان خارجی به چاپ رسیده است.
موجودات به غایت باهوش مکاشفهای است در باب رفاقت، سوگ و امید. داستانی دربارهی رابطهی نامتعارف زنی سوگوار با هشتپایی غول پیکر. توا سالیوان پس از مرگ همسر در مقام نظافتچی شیفت شب آکواریوم خلیج سوول شروع به کار میکند. او سی سال آزگار است که با مشغول بودن و مشغول ماندن، رنجهای خود را تاب آورده است درست از زمانی که پسر هیجدهسالهاش، اریک، به شکل مرموزی در دریا ناپدید شد. زندگی توا وقتی تغییر میکند که با مارسلوس آشنا میشوند. هشتپای غول پسسکر آرامی که روزهای آخر عمر خود را در آکواریوم سپیری میکند. هوش بالای مارسلوس در تصور هیچ انسانی نمیگنجد. مارسلوس از آدمها همان موجوداتی که او را اسیر کردهاند. گریزان است. اما نجات او به دشت توا آغاز رفاقتی است که پرده از اتفاقات گذشتهی زندگی توا برمیدارد و آیندهای بسیر متفاوت از آنچه هر دو تصور میکردند برای شان رقم میزند.
گاهی با نگاهی دقیقتر به گذشته قادر به کشف آیندهای خواهیم بود که زمانی ناممکن به نظر میرسید. من اینجا تنها هستم شاید تنهایام کم میشد اگر کسی را داشتم که رازهایم را با او قسمت کنم. رازها همهجا هستند. بعضی آدمها مملو از رازند. جطوریهاست که منفجر نمیشوند. شاید این همان ویژگی بارز گونهی انسانی است اما حتی شاهماهی هم می@تواند بفهمد دستهای که به آن تعلق دارد به کدام جهت میچرخد تا در همان جهت همنوعانش را دنیال کند. ای عجیب نیست که آدمها نمیتوانند از میلیونها کلمهای که دارند کمک بگیرند و به یکدیگر بگویند چه میخواهند. دریا هم رازدار خیلی خوبی است یکس از آن رازها را هنوز با خودم دارم رازی از اعماق دریا.
کتاب موجودات به غایت باهوش نوشته شلبی ون پلت با ترجمه سوما زمانی توسط انتشارات میلکان با موضوع رمان، ادبیات داستانی، داستان خارجی به چاپ رسیده است.
موجودات به غایت باهوش مکاشفهای است در باب رفاقت، سوگ و امید. داستانی دربارهی رابطهی نامتعارف زنی سوگوار با هشتپایی غول پیکر. توا سالیوان پس از مرگ همسر در مقام نظافتچی شیفت شب آکواریوم خلیج سوول شروع به کار میکند. او سی سال آزگار است که با مشغول بودن و مشغول ماندن، رنجهای خود را تاب آورده است درست از زمانی که پسر هیجدهسالهاش، اریک، به شکل مرموزی در دریا ناپدید شد. زندگی توا وقتی تغییر میکند که با مارسلوس آشنا میشوند. هشتپای غول پسسکر آرامی که روزهای آخر عمر خود را در آکواریوم سپیری میکند. هوش بالای مارسلوس در تصور هیچ انسانی نمیگنجد. مارسلوس از آدمها همان موجوداتی که او را اسیر کردهاند. گریزان است. اما نجات او به دشت توا آغاز رفاقتی است که پرده از اتفاقات گذشتهی زندگی توا برمیدارد و آیندهای بسیر متفاوت از آنچه هر دو تصور میکردند برای شان رقم میزند.
گاهی با نگاهی دقیقتر به گذشته قادر به کشف آیندهای خواهیم بود که زمانی ناممکن به نظر میرسید. من اینجا تنها هستم شاید تنهایام کم میشد اگر کسی را داشتم که رازهایم را با او قسمت کنم. رازها همهجا هستند. بعضی آدمها مملو از رازند. جطوریهاست که منفجر نمیشوند. شاید این همان ویژگی بارز گونهی انسانی است اما حتی شاهماهی هم می@تواند بفهمد دستهای که به آن تعلق دارد به کدام جهت میچرخد تا در همان جهت همنوعانش را دنیال کند. ای عجیب نیست که آدمها نمیتوانند از میلیونها کلمهای که دارند کمک بگیرند و به یکدیگر بگویند چه میخواهند. دریا هم رازدار خیلی خوبی است یکس از آن رازها را هنوز با خودم دارم رازی از اعماق دریا.