کتاب مهمان ناخوانده

کتاب مهمان ناخوانده نوشته شاری لاپنا ترجمه سمیرا بیات توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان

«دانا هارت» دم در، برف را از روی چکمه‌های استوارت ویتزمنش می‌تکاند و نگاهی تحسین برانگیز به لابی هتل می‌اندازد. اولین چیزی که نظرش را جلب می‌کند، پلکان اصلی است. پایهٔ نرده‌ها به طور استادانه‌ای از چوب تیره و براق کنده‌کاری شده‌اند. پله‌ها عریض هستند و یک فرش رونده با الگوی گلدار تیره روی آنها کشیده شده است. برق گیره‌های برنجی را می‌بیند که فرش را در جای خود نگه داشته‌اند. خیلی تأثیرگذار است و این روزها دانا به راحتی تحت‌تأثیر قرار نمی‌گیرد. این پلکان او را یاد «اسکارلت اوهارا» در «بر باد رفته» می‌اندازد، یا شاید «نورما دزموند» در «سانسِت بُلوار». از آن پله‌هاست که جان می‌دهد لباس بلند بپوشی و رویش عکس بگیری. اما حیف که هیچکدام از آن لباس‌های مجلسی شیکش را به همراه نیاورده. واقعآ چقدر حیف! بعد توجه‌اش به شومینهٔ سنگی بزرگی جلب می‌شود که در سمت چپ قرار گرفته است. دور آن صندلی‌ها و کاناپه‌های راحتی چیده شده است که بعضی مخملی آبی‌رنگ هستند و بعضی چرمی‌و قهوه‌ای‌رنگ، جان می‌دهند برای لم دادن. در کنار آنها میزهای کوچکی هست که رویشان چراغ گذاشته شده است. دیوارها از کف تا نیمه با چوب تیره‌رنگ روکش شده‌اند. یک فرش ایرانی زیبا بخشی از کف چوبی تیره‌رنگ را پوشانده و جلوه‌ای تجملی و دنج به همه چیز بخشیده است. درست چیزی که دانا دوست دارد. لوستری آن بالا می‌درخشد. بوی چوب در حال سوختن او را یاد خانه ییلاقی خانواده «مَتیو» می‌اندازد. نفس عمیقی می‌کشد و لبخند می‌زند. او زن بسیار شادی است. تازه نامزد کرده و قرار است به زودی ازدواج کند. همه چیز عالی و باشکوه است، از جمله این هتل دوست‌داشتنی که متیو پیدا کرده است.

متیو او را جلوی هتل پیاده کرد و حالا دارد ماشین را پارک می‌کند. یک دقیقهٔ دیگر او هم با چمدان‌ها از راه می‌رسد. دانا از کنار شومینه عبور می‌کند و می‌رود طرف میز پذیرش که سمت چپ پلکان قرار دارد. اینجا زنگاری کهن روی همه چیز را پوشانده و درخشش زیبایی به آنها داده است، مبل‌ها هم جلای خاصی دارند. مرد جوانی پشت میز پذیرش ایستاده و مرد مسن‌تری که به نظر می‌رسد از مهمانان باشد، به میز تکیه داده و دارد بروشورها را ورق می‌زند. مرد وقتی دانا را می‌بیند، لحظه‌ای به او خیره می‌شود. بعد با شرم لبخندی می‌زند و نگاهش را برمی‌گرداند. دانا به این نگاه‌ها عادت دارد. او روی مردها چنین تأثیری دارد. انگار وقتی او را می‌بینند، لحظه‌ای باورشان را نسبت به چشم‌هایشان از دست می‌دهند. کاری از دست دانا ساخته نیست.

مرد جوان هم یواشکی او را دید می‌زند. دانا به این نوع نگاه کردن هم عادت دارد.

دانا می‌گوید: «من دانا هارت هستم. من و نامزدم یه اتاق رزرو کرده بودیم، به نام متیوهاچینسِن.»

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
228,000
٪60
91,200 تومان
توضیحات

کتاب مهمان ناخوانده نوشته شاری لاپنا ترجمه سمیرا بیات توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان

«دانا هارت» دم در، برف را از روی چکمه‌های استوارت ویتزمنش می‌تکاند و نگاهی تحسین برانگیز به لابی هتل می‌اندازد. اولین چیزی که نظرش را جلب می‌کند، پلکان اصلی است. پایهٔ نرده‌ها به طور استادانه‌ای از چوب تیره و براق کنده‌کاری شده‌اند. پله‌ها عریض هستند و یک فرش رونده با الگوی گلدار تیره روی آنها کشیده شده است. برق گیره‌های برنجی را می‌بیند که فرش را در جای خود نگه داشته‌اند. خیلی تأثیرگذار است و این روزها دانا به راحتی تحت‌تأثیر قرار نمی‌گیرد. این پلکان او را یاد «اسکارلت اوهارا» در «بر باد رفته» می‌اندازد، یا شاید «نورما دزموند» در «سانسِت بُلوار». از آن پله‌هاست که جان می‌دهد لباس بلند بپوشی و رویش عکس بگیری. اما حیف که هیچکدام از آن لباس‌های مجلسی شیکش را به همراه نیاورده. واقعآ چقدر حیف! بعد توجه‌اش به شومینهٔ سنگی بزرگی جلب می‌شود که در سمت چپ قرار گرفته است. دور آن صندلی‌ها و کاناپه‌های راحتی چیده شده است که بعضی مخملی آبی‌رنگ هستند و بعضی چرمی‌و قهوه‌ای‌رنگ، جان می‌دهند برای لم دادن. در کنار آنها میزهای کوچکی هست که رویشان چراغ گذاشته شده است. دیوارها از کف تا نیمه با چوب تیره‌رنگ روکش شده‌اند. یک فرش ایرانی زیبا بخشی از کف چوبی تیره‌رنگ را پوشانده و جلوه‌ای تجملی و دنج به همه چیز بخشیده است. درست چیزی که دانا دوست دارد. لوستری آن بالا می‌درخشد. بوی چوب در حال سوختن او را یاد خانه ییلاقی خانواده «مَتیو» می‌اندازد. نفس عمیقی می‌کشد و لبخند می‌زند. او زن بسیار شادی است. تازه نامزد کرده و قرار است به زودی ازدواج کند. همه چیز عالی و باشکوه است، از جمله این هتل دوست‌داشتنی که متیو پیدا کرده است.

متیو او را جلوی هتل پیاده کرد و حالا دارد ماشین را پارک می‌کند. یک دقیقهٔ دیگر او هم با چمدان‌ها از راه می‌رسد. دانا از کنار شومینه عبور می‌کند و می‌رود طرف میز پذیرش که سمت چپ پلکان قرار دارد. اینجا زنگاری کهن روی همه چیز را پوشانده و درخشش زیبایی به آنها داده است، مبل‌ها هم جلای خاصی دارند. مرد جوانی پشت میز پذیرش ایستاده و مرد مسن‌تری که به نظر می‌رسد از مهمانان باشد، به میز تکیه داده و دارد بروشورها را ورق می‌زند. مرد وقتی دانا را می‌بیند، لحظه‌ای به او خیره می‌شود. بعد با شرم لبخندی می‌زند و نگاهش را برمی‌گرداند. دانا به این نگاه‌ها عادت دارد. او روی مردها چنین تأثیری دارد. انگار وقتی او را می‌بینند، لحظه‌ای باورشان را نسبت به چشم‌هایشان از دست می‌دهند. کاری از دست دانا ساخته نیست.

مرد جوان هم یواشکی او را دید می‌زند. دانا به این نوع نگاه کردن هم عادت دارد.

دانا می‌گوید: «من دانا هارت هستم. من و نامزدم یه اتاق رزرو کرده بودیم، به نام متیوهاچینسِن.»

مشخصات
  • ناشر
    نیک فرجام/ ایرمان
  • نویسنده
    شاری لاپنا
  • مترجم
    سمیرا بیات
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1402
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    208
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش