کتاب ملک گرسنه نوشته نهال تجدد توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
یکی از سوالاتی که ذهن بسیاری از دوست داران شعر و ادب فارسی را به خود مشغول کرده است، رابطه ی عمیق میان شمس و مولانا و تاثیر ایشان بر احوالات یکدیگر است. در این راستا آثار بسیاری منتشر شده است اما کتاب "ملک گرسنه" از "نهال تجدد" یکی از قابل استنادترین و در عین حال دلنشین ترین آثار نوشته شده درباره ی زندگی شمس تبریزی و علاوه بر آن ارتباط برجسته ی او با مولانا جلال الدین بلخی است.
"نهال تجدد" به دلیل تسلطی که بر دیگر آثار مربوط به این دو چهره ی بزرگ عرفانی داشته، موفق شده تا این کتاب را با دقتی مثال زدنی به رشته ی تحریر درآورد. محتوا و شیوه ی روایت او در این اثر به دو بخش کلی تقسیم می شود که یک بخش حاصل قلم "نهال تجدد" و بخش دیگر منتخبی از متون دیگری است که با ارجاع درون متنی در کتاب مشخص شده اند. در کل، کتاب از سه قسمت اساسی تشکیل شده که مسیر اصلی آن ها، زندگی شمس است. نخست به اتفاقات دوران کودکی تا زمانی که وی خانواده ی خویش را ترک گفت پرداخته شده است. پس از آن آشنایی شمس با عارفان مختلف و معاشرت با آنان که مهم ترین شان معاشرتش با مولاناست قرار گرفته و نهایتا قصه ی حسد ورزیدن مریدان مولوی است که سبب جدایی اجباری این دو از یکدیگر می شود. از دیگر امتیازات رمان "ملک گرسنه" که نظیر آن در رمان های تاریخی کمتر مشاهده شده، می توان به تعلیقات مناسب آن و اطلاعات مفیدی درباره ی زندگی فلاسفه، عارفان، معنای عبارات دشوار و مشخص شدن نام شهرهای ذکر شده در نقشه ی آسیای صغیر در پایان کتاب اشاره کرد.
میگفتم: «من عادت به نبشتن نداشتهام، هرگز! چون نمینویسم، در من میمانَد، و هر لحظه، مرا، روی دگر میدهد!»
«سخن در اندرون من است، هر که خواهد سخن من شنود در اندرون من درآید.»
این حرفها مال قبل بود. قبل از آن پنجشنبهٔ سال ۶۴۵. روزی پاییزی مانند روزهای دیگر و من، بدون برگ، در هجرت، در اوج خزان.
رفتنم ناگهانی نبود. همگی آگاهی داشتند. به آنها گفته بودم و باز گفته بودم: «خواهم اینبار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من.» (ابتدانامه، ۶۴) قطرهای در دریا. در پی من خواهند آمد، از کنارم خواهند گذشت، و نخواهندم شناخت.
پیوسته از شهرت گریختهام. همهجا در هیئت بازرگان ظاهر میشدم. درِ اتاق را آنچنان قفل میکردم تا پندارند کالایی گرانبها همراه دارم. درون اتاق: پوستین و توبره و دیگر هیچ. نامم را آشکار نمیکردم: محمد بن علی بن ملکداد. و زادگاهم را: تبریز.
پرنده؟ چرا نه. شمس پرنده سزاوارم بود. پرواز، کوچ، پرهیز از دوستی، پیوند و همنشینی. سکون؟ برای چه؟ فراگیری، زناشوهری، آموزش، دکانداری. نه. اینکاره نبودم. رؤیای خانه، عیال، و بچههای ریزودرشت در سر نداشتم. تنها تصورش حالم را به هم میزد. خانه آمدن، کفش درآوردن، عبا آویزان کردن، به زن لبخند زدن و به بچهها التفات نمودن. نه. این شادیِ غیر بود، نه شادیِ من. فرزند داشتن، و فرزند بودن. نه. بدون فرزند، بدون اولیا.
کتاب ملک گرسنه نوشته نهال تجدد توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
یکی از سوالاتی که ذهن بسیاری از دوست داران شعر و ادب فارسی را به خود مشغول کرده است، رابطه ی عمیق میان شمس و مولانا و تاثیر ایشان بر احوالات یکدیگر است. در این راستا آثار بسیاری منتشر شده است اما کتاب "ملک گرسنه" از "نهال تجدد" یکی از قابل استنادترین و در عین حال دلنشین ترین آثار نوشته شده درباره ی زندگی شمس تبریزی و علاوه بر آن ارتباط برجسته ی او با مولانا جلال الدین بلخی است.
"نهال تجدد" به دلیل تسلطی که بر دیگر آثار مربوط به این دو چهره ی بزرگ عرفانی داشته، موفق شده تا این کتاب را با دقتی مثال زدنی به رشته ی تحریر درآورد. محتوا و شیوه ی روایت او در این اثر به دو بخش کلی تقسیم می شود که یک بخش حاصل قلم "نهال تجدد" و بخش دیگر منتخبی از متون دیگری است که با ارجاع درون متنی در کتاب مشخص شده اند. در کل، کتاب از سه قسمت اساسی تشکیل شده که مسیر اصلی آن ها، زندگی شمس است. نخست به اتفاقات دوران کودکی تا زمانی که وی خانواده ی خویش را ترک گفت پرداخته شده است. پس از آن آشنایی شمس با عارفان مختلف و معاشرت با آنان که مهم ترین شان معاشرتش با مولاناست قرار گرفته و نهایتا قصه ی حسد ورزیدن مریدان مولوی است که سبب جدایی اجباری این دو از یکدیگر می شود. از دیگر امتیازات رمان "ملک گرسنه" که نظیر آن در رمان های تاریخی کمتر مشاهده شده، می توان به تعلیقات مناسب آن و اطلاعات مفیدی درباره ی زندگی فلاسفه، عارفان، معنای عبارات دشوار و مشخص شدن نام شهرهای ذکر شده در نقشه ی آسیای صغیر در پایان کتاب اشاره کرد.
میگفتم: «من عادت به نبشتن نداشتهام، هرگز! چون نمینویسم، در من میمانَد، و هر لحظه، مرا، روی دگر میدهد!»
«سخن در اندرون من است، هر که خواهد سخن من شنود در اندرون من درآید.»
این حرفها مال قبل بود. قبل از آن پنجشنبهٔ سال ۶۴۵. روزی پاییزی مانند روزهای دیگر و من، بدون برگ، در هجرت، در اوج خزان.
رفتنم ناگهانی نبود. همگی آگاهی داشتند. به آنها گفته بودم و باز گفته بودم: «خواهم اینبار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من.» (ابتدانامه، ۶۴) قطرهای در دریا. در پی من خواهند آمد، از کنارم خواهند گذشت، و نخواهندم شناخت.
پیوسته از شهرت گریختهام. همهجا در هیئت بازرگان ظاهر میشدم. درِ اتاق را آنچنان قفل میکردم تا پندارند کالایی گرانبها همراه دارم. درون اتاق: پوستین و توبره و دیگر هیچ. نامم را آشکار نمیکردم: محمد بن علی بن ملکداد. و زادگاهم را: تبریز.
پرنده؟ چرا نه. شمس پرنده سزاوارم بود. پرواز، کوچ، پرهیز از دوستی، پیوند و همنشینی. سکون؟ برای چه؟ فراگیری، زناشوهری، آموزش، دکانداری. نه. اینکاره نبودم. رؤیای خانه، عیال، و بچههای ریزودرشت در سر نداشتم. تنها تصورش حالم را به هم میزد. خانه آمدن، کفش درآوردن، عبا آویزان کردن، به زن لبخند زدن و به بچهها التفات نمودن. نه. این شادیِ غیر بود، نه شادیِ من. فرزند داشتن، و فرزند بودن. نه. بدون فرزند، بدون اولیا.