رمان مجموعه تبهکاران کتاب اول شرور نوشته وی. ای. شواب با ترجمه محمد جوادی, توسط انتشارات تندیس به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی کودک و نوجوان, داستان فانتزی
بخشی از رمان مجموعه تبهکاران کتاب اول شرور
وی.ای. شواب نویسندهی آمریکایی است که در ژانر فانتزی حوزهی نوجوان و بزرگسال مینویسد. از این نویسنده سهگانهی سایههای جادو در ایران ترجمه و در انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شده است. رمان شرور، اولین بخش از مجموعهی تبهکاران مطرحترین کار این نویسنده در چند سال اخیر بوده است.
برانکار جلوی راه او را گرفته بود. کمی روی آن خم شد، فقط کمی، و لرزید.
ملافه ای که سیدنی لمس کرد برای پوشاندن چیزی کشیده شده و آن چیز جسد بود. و وقتی سیدنی با آن برخورد کرد جسد ناگهان حرکت کرد. سیدنی به عقب پرید و دهان خود را گرفت تا فریاد نزند. درحالی که به دیوار بژ تکیه داده بود نگاهی به پرستارهای داخل اتاق بیمار انداخت و نگاهی به جسد زیر ملافه روی برانکار. برای بار دوم تکان خورد. سیدنی دنباله های شال بنفشش را دور دست پیچید. حالا به شکلی متفاوت احساس سرما می کرد. سرما به خاطر آب یخ نبود، به خاطر ترس بود.
پرستاری در لباس بژ ـ سبز ناخوشایندی پرسید: «اینجا چه کار می کنی؟» سیدنی نمی دانست چه بگوید، بنابراین فقط اشاره کرد. پرستار مچ دست او را گرفت و به انتهای راهرو برد.
سید سرانجام گفت: «نه. نگاه کن.»
پرستار آهی کشید و نگاهی به ملافه انداخت که دوباره حرکت کرد.
پرستار جیغ زد.
رمان مجموعه تبهکاران کتاب اول شرور نوشته وی. ای. شواب با ترجمه محمد جوادی, توسط انتشارات تندیس به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی کودک و نوجوان, داستان فانتزی
بخشی از رمان مجموعه تبهکاران کتاب اول شرور
وی.ای. شواب نویسندهی آمریکایی است که در ژانر فانتزی حوزهی نوجوان و بزرگسال مینویسد. از این نویسنده سهگانهی سایههای جادو در ایران ترجمه و در انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شده است. رمان شرور، اولین بخش از مجموعهی تبهکاران مطرحترین کار این نویسنده در چند سال اخیر بوده است.
برانکار جلوی راه او را گرفته بود. کمی روی آن خم شد، فقط کمی، و لرزید.
ملافه ای که سیدنی لمس کرد برای پوشاندن چیزی کشیده شده و آن چیز جسد بود. و وقتی سیدنی با آن برخورد کرد جسد ناگهان حرکت کرد. سیدنی به عقب پرید و دهان خود را گرفت تا فریاد نزند. درحالی که به دیوار بژ تکیه داده بود نگاهی به پرستارهای داخل اتاق بیمار انداخت و نگاهی به جسد زیر ملافه روی برانکار. برای بار دوم تکان خورد. سیدنی دنباله های شال بنفشش را دور دست پیچید. حالا به شکلی متفاوت احساس سرما می کرد. سرما به خاطر آب یخ نبود، به خاطر ترس بود.
پرستاری در لباس بژ ـ سبز ناخوشایندی پرسید: «اینجا چه کار می کنی؟» سیدنی نمی دانست چه بگوید، بنابراین فقط اشاره کرد. پرستار مچ دست او را گرفت و به انتهای راهرو برد.
سید سرانجام گفت: «نه. نگاه کن.»
پرستار آهی کشید و نگاهی به ملافه انداخت که دوباره حرکت کرد.
پرستار جیغ زد.