کتاب لیدی ال نوشته رومن گاری ترجمه مهدی غبرایی توسط انتشارات ناهید به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: داستان، داستان فرانسوی
رومن گاری در رمان لیدی ال دو دلداده را از میان خیل جوانان اواخر قرن پرآشوب قرن نوزدهم برگزیده که یکی - آرمان- سودای مبارزه سیاسی را در سر می پروراند و دیگری -دیانا- سودایی عشق است و معشوق را به تمامی برای عشق ورزیدن می خواهد. پیداست که در کشاکش عشق و مبارزه چه بسا یکی فدای دیگری می شود، و در این هنگامه پرغوغا پیوسته شکننده تر آسیب پذیرتر است.
یادت باشد دخترم... تو سر دو بی اعتنایی... دست یافتنی نیستی... همیشه دور از دسترس باقی میمانی... الههای هستی که به تنهایی در المپ خودت نشستهاس ... هیچ کس نباید پیشت به خود جرأت و جسارت بدهد... فقط باید از دور ترا ببینند و به احترام ستایشت کنند...»
سپس بازهم نگاهی از روی سبکباری بود و چیزی شبیه وعده لبخند- و یک بار دیگر، پیش از آنکه تحسین کننده سرگشته به چشمان خود اعتماد کند به جز زیبایی نشان دیگری در چهرهاش دیده نمیشد- بینی متین و جذابش، لبهایی با طرحی به کمال، سیمای به راستی اشرافی، و آن مژگان انبوه که گویی در زیر سنگینی بار حجب و حیا پرپر میزند.
دوست داشت از مغازههای جواهر فروشی دیدن کند و جواهرتراشیهای ظریف ایتالیایی و گرانبهاترین جواهرات روز را ببیند- لیدی ال هنوز هم صدها بسته از آنها را داشت- یا گوشوارهها و دستبندها و گل سینهها را به تن خود آزمایش کند. این کار در واقع کمکی بود به عزم قاطع و موقعیت محرمانهای که به تازگی کسب کرده بود دال بر اینکه هرگز چیزی را به سرقت نخواهد برد، گرچه گاهی اوقات فریبندگی آنها چندان بود که تقریبا به گریه میافتاد. به زودی دریافت که تجمل در صنایع ظریف دستی حد و مرزی ندارد. دنیا چنان سرشار از ثرئت، رنگ، درخشش و روایح خوش است که هیچ زرگر و جواهرساز و عطاری نمیتواند با آن رقابت کند. آنت به طور طبیعی چشم زیباشناسی داشت. از روی عریزه میتوانست بین «فاخر» و «گول زنک » صرف، طرح کامل و کوشش محض برای چشمنواز بودن تمایز قایل شود و میدانست چگونه به آرایش خود جزئیاتی تقریبا غیرقابل درک بیافزاید تا در هر جمع نکته سنج و ظریف طبعی بیدرنگ او را خوش لباسترین و جذابترین زنها بدانند.
از تماس مستقیم با طبیعت بسیار بیش از آنچه از تعالیم رنج آور مسیو دوتولی یادگرفته بود میآموخت. یک شاخه یاس بنفش برایش درس شکوه و وقار بود؛ تماشای قوهایی که مغروانه روی آب دریاچه میلغزیدند و نظاره گلها چیزهای بیشتری از مقررات تحمیلی به او میآموخت.
کتاب لیدی ال نوشته رومن گاری ترجمه مهدی غبرایی توسط انتشارات ناهید به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: داستان، داستان فرانسوی
رومن گاری در رمان لیدی ال دو دلداده را از میان خیل جوانان اواخر قرن پرآشوب قرن نوزدهم برگزیده که یکی - آرمان- سودای مبارزه سیاسی را در سر می پروراند و دیگری -دیانا- سودایی عشق است و معشوق را به تمامی برای عشق ورزیدن می خواهد. پیداست که در کشاکش عشق و مبارزه چه بسا یکی فدای دیگری می شود، و در این هنگامه پرغوغا پیوسته شکننده تر آسیب پذیرتر است.
یادت باشد دخترم... تو سر دو بی اعتنایی... دست یافتنی نیستی... همیشه دور از دسترس باقی میمانی... الههای هستی که به تنهایی در المپ خودت نشستهاس ... هیچ کس نباید پیشت به خود جرأت و جسارت بدهد... فقط باید از دور ترا ببینند و به احترام ستایشت کنند...»
سپس بازهم نگاهی از روی سبکباری بود و چیزی شبیه وعده لبخند- و یک بار دیگر، پیش از آنکه تحسین کننده سرگشته به چشمان خود اعتماد کند به جز زیبایی نشان دیگری در چهرهاش دیده نمیشد- بینی متین و جذابش، لبهایی با طرحی به کمال، سیمای به راستی اشرافی، و آن مژگان انبوه که گویی در زیر سنگینی بار حجب و حیا پرپر میزند.
دوست داشت از مغازههای جواهر فروشی دیدن کند و جواهرتراشیهای ظریف ایتالیایی و گرانبهاترین جواهرات روز را ببیند- لیدی ال هنوز هم صدها بسته از آنها را داشت- یا گوشوارهها و دستبندها و گل سینهها را به تن خود آزمایش کند. این کار در واقع کمکی بود به عزم قاطع و موقعیت محرمانهای که به تازگی کسب کرده بود دال بر اینکه هرگز چیزی را به سرقت نخواهد برد، گرچه گاهی اوقات فریبندگی آنها چندان بود که تقریبا به گریه میافتاد. به زودی دریافت که تجمل در صنایع ظریف دستی حد و مرزی ندارد. دنیا چنان سرشار از ثرئت، رنگ، درخشش و روایح خوش است که هیچ زرگر و جواهرساز و عطاری نمیتواند با آن رقابت کند. آنت به طور طبیعی چشم زیباشناسی داشت. از روی عریزه میتوانست بین «فاخر» و «گول زنک » صرف، طرح کامل و کوشش محض برای چشمنواز بودن تمایز قایل شود و میدانست چگونه به آرایش خود جزئیاتی تقریبا غیرقابل درک بیافزاید تا در هر جمع نکته سنج و ظریف طبعی بیدرنگ او را خوش لباسترین و جذابترین زنها بدانند.
از تماس مستقیم با طبیعت بسیار بیش از آنچه از تعالیم رنج آور مسیو دوتولی یادگرفته بود میآموخت. یک شاخه یاس بنفش برایش درس شکوه و وقار بود؛ تماشای قوهایی که مغروانه روی آب دریاچه میلغزیدند و نظاره گلها چیزهای بیشتری از مقررات تحمیلی به او میآموخت.