کتاب لارز

کتاب لارز نوشته لوییز اردریک  ترجمه سیدسعید کلاتی توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، داستان های خارجی، رمان خارجی، داستان های آمریکایی

نولا با خود فکر کرد که لارز چقدر خوب آداب میز غذا را می‌داند. حضور لارز برایش هم آرامش‌بخش بود و هم رعب‌آور. او هم خود داستی بود و هم نقطۀ مقابل او. سردرگمی پیتر مدام بیشتر می‌شد. با خود فکر می‌کرد: «هنوز توی شوکم.» متانت و کنجکاوی پسرک مجذوبش کرده بود، اما وقتی احساس کرد که دارد با شرایط جدید کنار می‌آید، حس بی‌وفایی اعماق قلبش را می‌سوزاند. به خود گفت: «برای داستی اهمیتی نداشت، نمی‌تونست اهمیتی داشته باشه.» همچنین، متوجه شده بود که نولا به خود فرصت داده تا به‌نوعی به آرامش برسد، اما نمی‌توانست بگوید که این آرامش به کدام دلیل بود؛ به این دلیل که نولا این هدیۀ فوق‌العاده را به تاوان آنچه از دست داده بود پذیرفته یا این فکر که غیبت لارز به‌مرور می‌تواند ذره‌ذره جان لندروکس را بگیرد. نولا به پیتر گفت: «بچه رو ببر حموم.» پیتر گفت: «پس...» «می‌دونم.» به یکدیگر نگاه کردند، انگار دنبال چیزی می‌گشتند. هر دو به این نتیجه رسیدند که نمی‌توانند لارز را در رختخواب داستی بخوابانند. به‌علاوه، لارز دو بار بهانۀ مادرش را گرفته بود و با توضیحات آن‌ها قانع شده بود. ولی بار سوم، مطمئناً دیگر رویش نمی‌شد که سراغ مادر را بگیرد و آن‌قدر گریه می‌کرد که نفسش بند بیاید. هرگز از مادرش جدا نشده بود.

دچار سردرگمی عجیبی شده بود. مگی سرش را نوازش کرد و بهش اسباب‌بازی داد تا حواسش را پرت کند. ظاهراً مگی موفق شد آرامش کند. روی تخت دونفرۀ سلطنتی قدیمی مادربزرگ خوابش برد. نولا گفت: «این‌همه اتاق توی این خونه هست. فعلاً نمی‌تونم باهاش کنار بیام.» به همین خاطر، پیتر چمدان و ساک برزنتی پر از حیوانات پارچه‌ای و اسباب‌بازی لارز را به اتاق مگی برد. پیتر به مگی گفت که آن شب مهمان دارد. به لارز کمک کرد تا دندان‌های شیری کوچکش را مسواک بزند. پسرک لباس‌هایش را درآورد و لباس‌خوابش را پوشید. لارز در مقایسه با داستی لاغرتر و انعطاف‌پذیرتر بود. موهایش، که حال روی پیشانی ریخته بود،

تنها اندکی تیره‌تر از موهای مگی بود. پیتر کمکش کرد تا روی تختخواب برود. مگی با تردید ایستاده بود. لباس خواب فلانلی سفید و بلندش درست مثل زنگوله‌ای دور مچ پاهایش آویزان بود. پتو را کنار زد و روی تختش رفت. پیتر هر دو را بوسید، زیرلب چیزی گفت و چراغ‌ها را خاموش کرد. وقتی در اتاق را می‌بست، احساس کرد دارد دیوانه می‌شود، اما جنس اندوهش این بار فرق می‌کرد. این اندوه کلاً آشفته‌اش کرده بود. لارز عروسک نرم جانورمانندش را، به تقلید از برادر بزرگ‌ترش که با ابرقهرمان‌های پلاستیکی فیلم‌های اکشن بازی می‌کرد، چلاند. امالین آن عروسک را برایش درست کرده بود. از چند جا خزهای کثیفش ساییده شده بود. یکی از چشمان دکمه‌ای‌اش افتاده بود.

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • ناموجود
ناموجود
توضیحات

کتاب لارز نوشته لوییز اردریک  ترجمه سیدسعید کلاتی توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، داستان های خارجی، رمان خارجی، داستان های آمریکایی

نولا با خود فکر کرد که لارز چقدر خوب آداب میز غذا را می‌داند. حضور لارز برایش هم آرامش‌بخش بود و هم رعب‌آور. او هم خود داستی بود و هم نقطۀ مقابل او. سردرگمی پیتر مدام بیشتر می‌شد. با خود فکر می‌کرد: «هنوز توی شوکم.» متانت و کنجکاوی پسرک مجذوبش کرده بود، اما وقتی احساس کرد که دارد با شرایط جدید کنار می‌آید، حس بی‌وفایی اعماق قلبش را می‌سوزاند. به خود گفت: «برای داستی اهمیتی نداشت، نمی‌تونست اهمیتی داشته باشه.» همچنین، متوجه شده بود که نولا به خود فرصت داده تا به‌نوعی به آرامش برسد، اما نمی‌توانست بگوید که این آرامش به کدام دلیل بود؛ به این دلیل که نولا این هدیۀ فوق‌العاده را به تاوان آنچه از دست داده بود پذیرفته یا این فکر که غیبت لارز به‌مرور می‌تواند ذره‌ذره جان لندروکس را بگیرد. نولا به پیتر گفت: «بچه رو ببر حموم.» پیتر گفت: «پس...» «می‌دونم.» به یکدیگر نگاه کردند، انگار دنبال چیزی می‌گشتند. هر دو به این نتیجه رسیدند که نمی‌توانند لارز را در رختخواب داستی بخوابانند. به‌علاوه، لارز دو بار بهانۀ مادرش را گرفته بود و با توضیحات آن‌ها قانع شده بود. ولی بار سوم، مطمئناً دیگر رویش نمی‌شد که سراغ مادر را بگیرد و آن‌قدر گریه می‌کرد که نفسش بند بیاید. هرگز از مادرش جدا نشده بود.

دچار سردرگمی عجیبی شده بود. مگی سرش را نوازش کرد و بهش اسباب‌بازی داد تا حواسش را پرت کند. ظاهراً مگی موفق شد آرامش کند. روی تخت دونفرۀ سلطنتی قدیمی مادربزرگ خوابش برد. نولا گفت: «این‌همه اتاق توی این خونه هست. فعلاً نمی‌تونم باهاش کنار بیام.» به همین خاطر، پیتر چمدان و ساک برزنتی پر از حیوانات پارچه‌ای و اسباب‌بازی لارز را به اتاق مگی برد. پیتر به مگی گفت که آن شب مهمان دارد. به لارز کمک کرد تا دندان‌های شیری کوچکش را مسواک بزند. پسرک لباس‌هایش را درآورد و لباس‌خوابش را پوشید. لارز در مقایسه با داستی لاغرتر و انعطاف‌پذیرتر بود. موهایش، که حال روی پیشانی ریخته بود،

تنها اندکی تیره‌تر از موهای مگی بود. پیتر کمکش کرد تا روی تختخواب برود. مگی با تردید ایستاده بود. لباس خواب فلانلی سفید و بلندش درست مثل زنگوله‌ای دور مچ پاهایش آویزان بود. پتو را کنار زد و روی تختش رفت. پیتر هر دو را بوسید، زیرلب چیزی گفت و چراغ‌ها را خاموش کرد. وقتی در اتاق را می‌بست، احساس کرد دارد دیوانه می‌شود، اما جنس اندوهش این بار فرق می‌کرد. این اندوه کلاً آشفته‌اش کرده بود. لارز عروسک نرم جانورمانندش را، به تقلید از برادر بزرگ‌ترش که با ابرقهرمان‌های پلاستیکی فیلم‌های اکشن بازی می‌کرد، چلاند. امالین آن عروسک را برایش درست کرده بود. از چند جا خزهای کثیفش ساییده شده بود. یکی از چشمان دکمه‌ای‌اش افتاده بود.

مشخصات
  • ناشر
    نون
  • نویسنده
    لوییز اردریک
  • مترجم
    سیدسعید کلاتی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1397
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    427
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش