قله قاف 2 جلدی

کتاب قله قاف نوشته عاطفه منجزی توسط انتشارات ذهن آویز به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمانی فارسی

این کتاب روایتگر ماجرای زندگی مانا است، دختری جوان که پدر و مادرش بعد از سال ها عاشقی و زندگی خوش در کنار یکدیگر، در پی اتفاقات ناگوار رخ داده و حرف و حدیث و نیش و کنایه های اطرافیان به جایی رسیده اند که شک و بی اعتمادی نسبت به یکدیگر وجودشان را پر کرده و تنها راه باقی مانده را در جدایی می دانند. در این میان مانا و خواهرش که از شرایط حاکم در خانه به ستوه آمده اند به پیشنهاد مادربزرگشان، مامان نرگس، تصمیم می گیرند به خانه قدیمی او نقل مکان کنند تا آرامش از دست رفته خود را بازیابند…

بخشی از متن کتاب

«اینجا شبیه بیمارستان صحرایی شده! مامانی که قلبش گرفته یه گوشه افتاده، بابامنوچ که از سردرد چشماش شده دو تا کاسه خون. بیتا جونو دیدم دو تا قرص پشت هم انداخت بالا، حالام چشماش داره پیلی پیلی می ره! آتابیگ، تازه زیر چشمش داره کبود می شه، طفلی پیرمرد از اون موقع تا حالا صداش در نیومده، ولی بد مشتی پیام زیر چشمش کاشت! آمیرزام که یه گوشه آشپزخونه نشسته به نوحه خونی واسه دل خودش! کیانم که شل و پل گوشه ی اتاقش افتاده، اینم از حاجی که با سر باندپیچی شده نشسته و حتی نمی تونه بره استراحت کنه!»

نگاهم روی کاوه مکث کرد. دستش طوری دو طرف فکش را محکم چسبیده بود که نمی شد دهانش را دید و نگاهش جایی مات مانده بود، انگار که داشت جای دیگری سیر می کرد! رد نگاهش را دنبال کردم و رسیدم به صورت ساینا که در خواب مثل فرشته ها شده بود. یک آن برق از سرم پرید و چشم هایم با دوری تند، مسیر رفته را برگشت، هنوز نگاهش چسبیده بود به صورت ساینا بی آن که حتی پلکی بزند! فکرم در هم شد، سرم را تکانی دادم تا لااقل کمی از هردمبیلی ذهنم کم کنم اما مگر ممکن بود؟!

ناچار سرم را به دیوار تکیه دادم و پلک هایم را بستم، چیزی که چند لحظه قبل دیده بودم، حتی با چشم بسته هم قابل تحلیل بود. سر شب فکر می کردم این فقط سایناست که دل به کاوه بسته و اختیارش را به دست دلش داده ولی حالا… دیگر شک نداشتم که این احساس دو جانبه است. مگر ممکن بود کسی آنطور که کاوه به صورت بخواب رفته ساینا زل زده بود، به کسی نگاه کند و در بحر افکارش غرق شود و دلش را قبل از آن نگاه نباخته باشد؟! پس… چرا هردو ساکت بودند؟ چرا هیچ وقت چیزی بروز نمی دادند؟! چرا من به اشتباه افتاده بودم؟!

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • ناموجود
ناموجود
توضیحات

کتاب قله قاف نوشته عاطفه منجزی توسط انتشارات ذهن آویز به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمانی فارسی

این کتاب روایتگر ماجرای زندگی مانا است، دختری جوان که پدر و مادرش بعد از سال ها عاشقی و زندگی خوش در کنار یکدیگر، در پی اتفاقات ناگوار رخ داده و حرف و حدیث و نیش و کنایه های اطرافیان به جایی رسیده اند که شک و بی اعتمادی نسبت به یکدیگر وجودشان را پر کرده و تنها راه باقی مانده را در جدایی می دانند. در این میان مانا و خواهرش که از شرایط حاکم در خانه به ستوه آمده اند به پیشنهاد مادربزرگشان، مامان نرگس، تصمیم می گیرند به خانه قدیمی او نقل مکان کنند تا آرامش از دست رفته خود را بازیابند…

بخشی از متن کتاب

«اینجا شبیه بیمارستان صحرایی شده! مامانی که قلبش گرفته یه گوشه افتاده، بابامنوچ که از سردرد چشماش شده دو تا کاسه خون. بیتا جونو دیدم دو تا قرص پشت هم انداخت بالا، حالام چشماش داره پیلی پیلی می ره! آتابیگ، تازه زیر چشمش داره کبود می شه، طفلی پیرمرد از اون موقع تا حالا صداش در نیومده، ولی بد مشتی پیام زیر چشمش کاشت! آمیرزام که یه گوشه آشپزخونه نشسته به نوحه خونی واسه دل خودش! کیانم که شل و پل گوشه ی اتاقش افتاده، اینم از حاجی که با سر باندپیچی شده نشسته و حتی نمی تونه بره استراحت کنه!»

نگاهم روی کاوه مکث کرد. دستش طوری دو طرف فکش را محکم چسبیده بود که نمی شد دهانش را دید و نگاهش جایی مات مانده بود، انگار که داشت جای دیگری سیر می کرد! رد نگاهش را دنبال کردم و رسیدم به صورت ساینا که در خواب مثل فرشته ها شده بود. یک آن برق از سرم پرید و چشم هایم با دوری تند، مسیر رفته را برگشت، هنوز نگاهش چسبیده بود به صورت ساینا بی آن که حتی پلکی بزند! فکرم در هم شد، سرم را تکانی دادم تا لااقل کمی از هردمبیلی ذهنم کم کنم اما مگر ممکن بود؟!

ناچار سرم را به دیوار تکیه دادم و پلک هایم را بستم، چیزی که چند لحظه قبل دیده بودم، حتی با چشم بسته هم قابل تحلیل بود. سر شب فکر می کردم این فقط سایناست که دل به کاوه بسته و اختیارش را به دست دلش داده ولی حالا… دیگر شک نداشتم که این احساس دو جانبه است. مگر ممکن بود کسی آنطور که کاوه به صورت بخواب رفته ساینا زل زده بود، به کسی نگاه کند و در بحر افکارش غرق شود و دلش را قبل از آن نگاه نباخته باشد؟! پس… چرا هردو ساکت بودند؟ چرا هیچ وقت چیزی بروز نمی دادند؟! چرا من به اشتباه افتاده بودم؟!

مشخصات
  • ناشر
    ذهن آویز
  • نویسنده
    عاطفه منجزی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1402
  • نوبت چاپ
    چهارم
  • شماره جلد
    1و2
  • تعداد صفحات
    1144
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش