درباره رمان فرشته اى روى ایوان
تامس ولف از آن دسته از نویسندههاییست که نمیشود به راحتی و به اختصار دربارهشان مطلب نوشت. نمیشود به راحتی گفت که در فلان سال به دنیا آمدهاند و در فلان سال مردهاند. چون زندگیشان عجیب و پر ماجرا بوده. نه از آن زندگیهایی که هرمان ملویل، جوزف کنراد، جک لندن، هنری میلر، ارنست همینگوی، و یا جک کروآک داشتند، زندگیهایی پر از سفر و ماجراجویی. نه. بلکه یک زندگی درونی. یک زندگی پرماجرای درونی.
زندگیای که تامس ولف خواست با نوشتههای طولانی و تمام نشدنی، با کتابهای قطور و با سفر به درون خود، ثبتش کند. بله، سفر به درونی که آرام نبود و کم از آن ماجراجوییها نداشت و تامس ولف فقط آنجا را میشناخت. هیچوقت سفرهای زیادی نکرد. اگر هم سفری بود، کوتاه بود و دردناک. دردناک برای او، چون میدانست که بازگشت برایش سخت است. تقریبا تمام نوشتههای ولف درباره خودش است. آثار او پس از آثار والت ویتمن، از شخصیترین نوشتههای آمریکا محسوب میشود. بخشى از كتاب: گانت گفت، «خانم حالشون چهطوره؟
الیزابت همین الان داشتم به جانادو میگفتم که تو زیباترین زن شهر بودی.» او با صدای سرد و باوقارش گفت، «خب، این واقعاً از لطف شماست، آقای گانت. شما همیشه توی چنتهتون یه حرف خوب برای همه دارین.» با شادی و خوشرویی سری به جانادو تکان داد و او هم کلهی بزرگ و اخموی خود را با تانی به آن سمت چرخاند و زیر لب چیزی به او گفت. گانت گفت، «الیزابت، البته که تو توی این پونزده سال یه ذره هم عوض نشدی. باورم نمیشه که حتی یه روز هم پیرتر شده باشی.» او سی و هشت سالش بود و با خوشرویی از این موضوع آگاه بود. با خنده گفت، «اوه، آره. شما این حرف رو فقط برای این میزنین که خوشحالم کنین. من دیگه جوون نیستم.»
درباره رمان فرشته اى روى ایوان
تامس ولف از آن دسته از نویسندههاییست که نمیشود به راحتی و به اختصار دربارهشان مطلب نوشت. نمیشود به راحتی گفت که در فلان سال به دنیا آمدهاند و در فلان سال مردهاند. چون زندگیشان عجیب و پر ماجرا بوده. نه از آن زندگیهایی که هرمان ملویل، جوزف کنراد، جک لندن، هنری میلر، ارنست همینگوی، و یا جک کروآک داشتند، زندگیهایی پر از سفر و ماجراجویی. نه. بلکه یک زندگی درونی. یک زندگی پرماجرای درونی.
زندگیای که تامس ولف خواست با نوشتههای طولانی و تمام نشدنی، با کتابهای قطور و با سفر به درون خود، ثبتش کند. بله، سفر به درونی که آرام نبود و کم از آن ماجراجوییها نداشت و تامس ولف فقط آنجا را میشناخت. هیچوقت سفرهای زیادی نکرد. اگر هم سفری بود، کوتاه بود و دردناک. دردناک برای او، چون میدانست که بازگشت برایش سخت است. تقریبا تمام نوشتههای ولف درباره خودش است. آثار او پس از آثار والت ویتمن، از شخصیترین نوشتههای آمریکا محسوب میشود. بخشى از كتاب: گانت گفت، «خانم حالشون چهطوره؟
الیزابت همین الان داشتم به جانادو میگفتم که تو زیباترین زن شهر بودی.» او با صدای سرد و باوقارش گفت، «خب، این واقعاً از لطف شماست، آقای گانت. شما همیشه توی چنتهتون یه حرف خوب برای همه دارین.» با شادی و خوشرویی سری به جانادو تکان داد و او هم کلهی بزرگ و اخموی خود را با تانی به آن سمت چرخاند و زیر لب چیزی به او گفت. گانت گفت، «الیزابت، البته که تو توی این پونزده سال یه ذره هم عوض نشدی. باورم نمیشه که حتی یه روز هم پیرتر شده باشی.» او سی و هشت سالش بود و با خوشرویی از این موضوع آگاه بود. با خنده گفت، «اوه، آره. شما این حرف رو فقط برای این میزنین که خوشحالم کنین. من دیگه جوون نیستم.»