کتاب صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز ترجمه سیدحبیب گوهری زاد توسط انتشارات جمهوری با موضوع زبان و ادبیات ملل، رمان خارجی، داستان های خارجی به چاپ رسیده است.
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده است که نسل اول آن ها در دهکده ای به نام ماکوندو ساکن میشود.
ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت ها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند توسط افراد ناشناس از طریق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آن ها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچه ها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است. به اعتقاد بسیاری او در این کتاب سبک رئالیسم جادویی را ابداع کرده است. داستانی که در آن همه ی فضاها و شخصیتها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شده ی دنیای ما پیش نمیروند. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا پسر دوم اورسولا و خوزه آرکادیو بوئندیا است که اولین فرزندی است که در ماکوندو به دنیا میآید.
این شخصیت فاقد هرگونه احساس عشق، نفرت، ترس، تنهایی و امید است. وی از کودکی تحت تأثیر برادر بزرگتر خود خوزه آرکادیو قرار دارد و در اوج داستان توسط برادرش که در نقطه مقابل دیدگاه سیاسی وی قرار دارد و به نوعی نماینده تمام نمای دشمنان او نیز به حساب میآید از اعدام نجات پیدا میکند. وی بارها و بارها از مرگ میگریزد. نه جوخه اعدام و نه زخم و سم و خودکشی نمی تواند وی را بکشد. وی به نوعی نماد شخصیت کسی است که باید زنده بماند و عذاب بکشد تا پل بین سنت و مدرنیته در شهر خیالی ماکوندو باشد. وی در طول جنگ های داخلی در تمام جبهه های جنگ با زنان بی شماری بوده و ۱۷ پسر که همه نام کوچک وی و نام خانوادگی مادران شان را دارند از وی بوجود آمدهاند. گویی که در تمام مسیر پیشروی جبهه تخم جنگ را پراکنده است. اما همه این ۱۷ پسر که یک کشیش روی پیشانی آن ها علامت صلیب را با خاکستر حک کرده است به سرعت کشته میشوند. در نهایت سرهنگ در اوج تنهایی و فراموش شدگی
کتاب صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز ترجمه سیدحبیب گوهری زاد توسط انتشارات جمهوری با موضوع زبان و ادبیات ملل، رمان خارجی، داستان های خارجی به چاپ رسیده است.
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده است که نسل اول آن ها در دهکده ای به نام ماکوندو ساکن میشود.
ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت ها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند توسط افراد ناشناس از طریق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آن ها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچه ها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است. به اعتقاد بسیاری او در این کتاب سبک رئالیسم جادویی را ابداع کرده است. داستانی که در آن همه ی فضاها و شخصیتها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شده ی دنیای ما پیش نمیروند. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا پسر دوم اورسولا و خوزه آرکادیو بوئندیا است که اولین فرزندی است که در ماکوندو به دنیا میآید.
این شخصیت فاقد هرگونه احساس عشق، نفرت، ترس، تنهایی و امید است. وی از کودکی تحت تأثیر برادر بزرگتر خود خوزه آرکادیو قرار دارد و در اوج داستان توسط برادرش که در نقطه مقابل دیدگاه سیاسی وی قرار دارد و به نوعی نماینده تمام نمای دشمنان او نیز به حساب میآید از اعدام نجات پیدا میکند. وی بارها و بارها از مرگ میگریزد. نه جوخه اعدام و نه زخم و سم و خودکشی نمی تواند وی را بکشد. وی به نوعی نماد شخصیت کسی است که باید زنده بماند و عذاب بکشد تا پل بین سنت و مدرنیته در شهر خیالی ماکوندو باشد. وی در طول جنگ های داخلی در تمام جبهه های جنگ با زنان بی شماری بوده و ۱۷ پسر که همه نام کوچک وی و نام خانوادگی مادران شان را دارند از وی بوجود آمدهاند. گویی که در تمام مسیر پیشروی جبهه تخم جنگ را پراکنده است. اما همه این ۱۷ پسر که یک کشیش روی پیشانی آن ها علامت صلیب را با خاکستر حک کرده است به سرعت کشته میشوند. در نهایت سرهنگ در اوج تنهایی و فراموش شدگی