کتاب شهر و دیوارهای نامطمئنش شومیز نوشته هاروکی موراکامی با ترجمه امیر دیانتی توسط انتشارات نیماژ با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
شهر و دیوارهای نامطمئنش داستانی عاشقانه است دربارهی جستوجو؛ قصیدهای است در بزرگداشت کتابها و کتابخانههایی که این گنجینهها را در خود جای دادهاند، و تمثیلی است برای این روزگار غریب. داستان در مرز خیال و واقعیت روایت میشود و میان شهر محصور، میان دیوارها و دنیایی که میشناسیم یا تصور میکنیم میشناسیم، رفتوبرگشت دارد.
پسر و دختری نوجوان عاشق هم میشوند. دختر به او میگوید خود واقعیاش جای دیگری است. شهری محصور میان دیوارها که تکشاخها در آن جولان میدهند و کتابخانهها بهجای کتاب رویاهای باستانی دارند و تکنولوژی در آن جایی ندارد.
دختر ناگهان و بهشکلی مرموز ناپدید میشود؛ مرد، در جستوجوی او، در میانسالی به شهر و میان دیوارها میرسد، و دختر را مییابد که هنوز همان سن دیدار اولشان را دارد. همهچیز ظاهراً مطابق گفتههای دختر است؛ اما پشت این نقاب دلفریب، ماجرایی شوم خفته.
چه کسی حاضر است برای حضور در رؤیایی متجسم، سایهاش را رها کند؟
انسانها مثل هوای دموبازدم ما زودگذر هستن و فعالیتهای روزمرهی زندگی چیزی نیستن جز سایهای گذرا و درعینحال پویا. همیشه مجذوب این کلمات بودم، اما فقط بعداز مرگم و تبدیلشدن به چیزی که میبینی، معنای واقعی کلمات رو فهمیدم. آره، ما انسانها آهی بیش نیستیم و حالا که مُردم، دیگه حتی سایه هم ندارم.
کتاب شهر و دیوارهای نامطمئنش شومیز نوشته هاروکی موراکامی با ترجمه امیر دیانتی توسط انتشارات نیماژ با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
شهر و دیوارهای نامطمئنش داستانی عاشقانه است دربارهی جستوجو؛ قصیدهای است در بزرگداشت کتابها و کتابخانههایی که این گنجینهها را در خود جای دادهاند، و تمثیلی است برای این روزگار غریب. داستان در مرز خیال و واقعیت روایت میشود و میان شهر محصور، میان دیوارها و دنیایی که میشناسیم یا تصور میکنیم میشناسیم، رفتوبرگشت دارد.
پسر و دختری نوجوان عاشق هم میشوند. دختر به او میگوید خود واقعیاش جای دیگری است. شهری محصور میان دیوارها که تکشاخها در آن جولان میدهند و کتابخانهها بهجای کتاب رویاهای باستانی دارند و تکنولوژی در آن جایی ندارد.
دختر ناگهان و بهشکلی مرموز ناپدید میشود؛ مرد، در جستوجوی او، در میانسالی به شهر و میان دیوارها میرسد، و دختر را مییابد که هنوز همان سن دیدار اولشان را دارد. همهچیز ظاهراً مطابق گفتههای دختر است؛ اما پشت این نقاب دلفریب، ماجرایی شوم خفته.
چه کسی حاضر است برای حضور در رؤیایی متجسم، سایهاش را رها کند؟
انسانها مثل هوای دموبازدم ما زودگذر هستن و فعالیتهای روزمرهی زندگی چیزی نیستن جز سایهای گذرا و درعینحال پویا. همیشه مجذوب این کلمات بودم، اما فقط بعداز مرگم و تبدیلشدن به چیزی که میبینی، معنای واقعی کلمات رو فهمیدم. آره، ما انسانها آهی بیش نیستیم و حالا که مُردم، دیگه حتی سایه هم ندارم.