کتاب شراب خام نوشته اسماعیل فصیح توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع رمان با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی به چاپ رسیده است.
هواپیما با صدا و تکان از زمین بلند شد. شهر ولنگ و واز تهران با خیابانهاى دراز و میدانهاى وسیعش براى چند لحظهاى زیر چشم بود. بعد همه چیز محو شد. فقط بیابان و آسمان از پنجره پیدا بود. من آدم خیالپرورى نیستم. نشستن توى هواپیما و پرواز از بالاى ابرها مرا یاد عالم و زمین و زندگى و آسمان و ملکوت و هیچى نمىاندازد. تا آن جا که من مىدانم هواپیما کوتاهترین و سریعترین فاصله دو نقطه در مسافرت است. یک ساعت دیگر در آبادان پایین مىآمدیم. از آبادان نیم ساعت طول مىکشد تا با اتومبیل به خرمشهر بروم. مأموریتى داشتم و باید آن را انجام مىدادم.
و حالا خسته بودم. چشمهایم را بستم و دستهایم را پشت سرم گذاشتم. سر و صدایى چشمانم را باز کرد. یک خارجى از دستشویى هواپیما بیرون آمده و در را محکم به هم زده بود. قدش بلند، سرش تاس و صورتش لاغر بود. شکل مستر گراهام بود. معلم شیمى سابقم در دانشگاه مینهسوتا بود.
قیافههایى هست که همیشه در مغز آدم باقى مىماند. به یاد مستر گراهام و بعد به یاد ایالت مینه سوتا افتادم. به یاد روزهایى افتادم که در آن آپارتمان زیرزمینى زندگى مىکردم، و بعد یاد آخرین روزهاى واشینگتن و قسمتهاى بد و تلخ آخرین روزهاى امریکا.. به دختر مهماندار گفتم یک بطرى آبجو برایم آورد. آبجوى شمس خوبى بود و خستگى و گرسنگى و اثر شمس اعصابم را کمى کرخ کرد و دوباره سرم را تکیه دادم و خوابم برد.
چرا خرید از آژانس کتاب؟
خرید از آژانس کتاب به شما این اطمینان را میدهد که نسخه اصلی و بهروز کتاب شراب خام را دریافت خواهید کرد. ما با ارائه خدمات سریع، ارسال امن و قیمت مناسب، تجربه خریدی آسان و مطمئن را برای شما فراهم میآوریم.
برای خرید این کتاب و مشاهده کتابهای دیگر، به فروشگاه آنلاین آژانس کتاب مراجعه کنید.
کتاب شراب خام نوشته اسماعیل فصیح توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع رمان با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی به چاپ رسیده است.
هواپیما با صدا و تکان از زمین بلند شد. شهر ولنگ و واز تهران با خیابانهاى دراز و میدانهاى وسیعش براى چند لحظهاى زیر چشم بود. بعد همه چیز محو شد. فقط بیابان و آسمان از پنجره پیدا بود. من آدم خیالپرورى نیستم. نشستن توى هواپیما و پرواز از بالاى ابرها مرا یاد عالم و زمین و زندگى و آسمان و ملکوت و هیچى نمىاندازد. تا آن جا که من مىدانم هواپیما کوتاهترین و سریعترین فاصله دو نقطه در مسافرت است. یک ساعت دیگر در آبادان پایین مىآمدیم. از آبادان نیم ساعت طول مىکشد تا با اتومبیل به خرمشهر بروم. مأموریتى داشتم و باید آن را انجام مىدادم.
و حالا خسته بودم. چشمهایم را بستم و دستهایم را پشت سرم گذاشتم. سر و صدایى چشمانم را باز کرد. یک خارجى از دستشویى هواپیما بیرون آمده و در را محکم به هم زده بود. قدش بلند، سرش تاس و صورتش لاغر بود. شکل مستر گراهام بود. معلم شیمى سابقم در دانشگاه مینهسوتا بود.
قیافههایى هست که همیشه در مغز آدم باقى مىماند. به یاد مستر گراهام و بعد به یاد ایالت مینه سوتا افتادم. به یاد روزهایى افتادم که در آن آپارتمان زیرزمینى زندگى مىکردم، و بعد یاد آخرین روزهاى واشینگتن و قسمتهاى بد و تلخ آخرین روزهاى امریکا.. به دختر مهماندار گفتم یک بطرى آبجو برایم آورد. آبجوى شمس خوبى بود و خستگى و گرسنگى و اثر شمس اعصابم را کمى کرخ کرد و دوباره سرم را تکیه دادم و خوابم برد.