کتاب شب های طاعون نوشته اورهان پاموک با ترجمه ایلناز حقوقی, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل، رمان خارجی، داستان های خارجی, ادبیات داستانی میباشد.
مسافران کشتی بخاری که در سال ۱۹۰۱ از استانبول به مقصد اسکندریه به راه افتاده بود و در میان دودهای غلیظی که از دودکش هایش بیرون می رفت دریا را در می نوردید، پس از چهار روز حرکت به سمت جنوب و پشت سر گذاشتن جزیره رودس و نصف روز حرکت در آب های خطرناک و طوفانی جنوب، می توانستند از دور برج های ظریف قلعه آرکاز را در جزیره مینگر ببینند.
بسیاری از مسافران کشتی به این قلعه که در مسیر استانبول به اسکندریه بود و از دور مانند شبحی اسرار انگیز می نمود با کنجکاوی و شیفتگی می نگریستند. بعضی از کاپیتان ها که روحیه لطیفی داشتند وقتی جزیره چون الماسی سبز در افق نمایان می شد، با لحن هومر در ایلیاد، می گفتند «الماس سبز از سنگ صورتی» و مسافران را به عرشه دعوت می کردند تا از تماشای این منظره لذت ببرند. نقاش هایی که رهسپار شرق بودند این منظره رمانتیک را با طوفان های کبود می آمیختند و با اشتیاق فراوان روی بوم می آوردند.
اما بعضی از این کشتی ها به جزیره مینگر می رفتند؛ زیرا فقط سه کشتی مرتب هفته ای یک بار به جزیره سر می زدند: یکی کشتی ساخالین که برای شرکت ام ام بود و صدای زیرِ شیپورش را همۀ ساکنان آرکاز می شناختند. دیگری کشتی اکوادور که شیپورش صدای بمتری داشت و سومی کشتی کوچک زئوس که برای شرکت پانتالیون بود و صدای شیپورش به ندرت و کوتاه شنیده می شد. پس نزدیک شدن یک کشتی نا آشنا به جزیره مینگر، دو ساعت قبل از شروع حکایت ما در نیمه شب ۲۲ نیسان، حاکی از وضعیتی استثنایی بود.
کتاب شب های طاعون نوشته اورهان پاموک با ترجمه ایلناز حقوقی, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل، رمان خارجی، داستان های خارجی, ادبیات داستانی میباشد.
مسافران کشتی بخاری که در سال ۱۹۰۱ از استانبول به مقصد اسکندریه به راه افتاده بود و در میان دودهای غلیظی که از دودکش هایش بیرون می رفت دریا را در می نوردید، پس از چهار روز حرکت به سمت جنوب و پشت سر گذاشتن جزیره رودس و نصف روز حرکت در آب های خطرناک و طوفانی جنوب، می توانستند از دور برج های ظریف قلعه آرکاز را در جزیره مینگر ببینند.
بسیاری از مسافران کشتی به این قلعه که در مسیر استانبول به اسکندریه بود و از دور مانند شبحی اسرار انگیز می نمود با کنجکاوی و شیفتگی می نگریستند. بعضی از کاپیتان ها که روحیه لطیفی داشتند وقتی جزیره چون الماسی سبز در افق نمایان می شد، با لحن هومر در ایلیاد، می گفتند «الماس سبز از سنگ صورتی» و مسافران را به عرشه دعوت می کردند تا از تماشای این منظره لذت ببرند. نقاش هایی که رهسپار شرق بودند این منظره رمانتیک را با طوفان های کبود می آمیختند و با اشتیاق فراوان روی بوم می آوردند.
اما بعضی از این کشتی ها به جزیره مینگر می رفتند؛ زیرا فقط سه کشتی مرتب هفته ای یک بار به جزیره سر می زدند: یکی کشتی ساخالین که برای شرکت ام ام بود و صدای زیرِ شیپورش را همۀ ساکنان آرکاز می شناختند. دیگری کشتی اکوادور که شیپورش صدای بمتری داشت و سومی کشتی کوچک زئوس که برای شرکت پانتالیون بود و صدای شیپورش به ندرت و کوتاه شنیده می شد. پس نزدیک شدن یک کشتی نا آشنا به جزیره مینگر، دو ساعت قبل از شروع حکایت ما در نیمه شب ۲۲ نیسان، حاکی از وضعیتی استثنایی بود.