سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های سرگشتگی

کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های سرگشتگی نوشته هاروکی موراکامی ترجمه مهدی غبرایی توسط انتشارات نیکونشر به چاپ رسیده است

موضوع کتاب: ادبیات داستانی، ادبیات، رمان

تسوکورو مرد جوان 36 ساله‌ای است که در شهر توکیو زندگی می‌کند. زمانی که دبیرستانی بود، چهار دوست صمیمی داشت، اما، اتفاقی عجیب در این بین رخ ‌می‌دهد که به این دوستی پایان می‌دهد. سوروکو بدنبال فرار از تنهایی خود، زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند تا این راز را کشف کند... منتقدی به نام کِوین کنفیلد گفته است تفکرات فلسفی دم دستی، نوعی رفتار که خبر از قصه‌های پریوار بزرگسالان می‌دهد، شیفتگی بیمارگون به روابط آسیب‌پذیر جوانی، و بازیگوشی روایی از مشخصات رمان‌ها و داستان‌های موراکامی است. به این‌ها می‌توان احساس تنهایی و واماندگی، حس فقدان، روان‌نژندی و حضور آدم‌هایی را که با روند و هنجار عادی زندگی ناهمخوانند افزود.

کتاب سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های سرگشتگی نیز از این قاعده مستثنا نیست. همان بی‌رنگ بودن سوکورو، یا تصور او از خودش که بر مبنای نام خود را بی‌رنگ و بو می‌داند و شانزده سال طرد شدگی و تعلیق او در میان زمین و هوا نشان‌ دهنده‌ی همین موضوع است.

بخشی از متن کتاب

از ژوئیه‌ی سال دوم دانشکده تا ژانویه‌ی سال بعد همه‌ی فکر و ذکر سوکورو تازاکی مردن بود. در این مدت بیست سالش تمام شد، اما این نقطه عطف خاص آغاز بزرگسالی برایش بی‌معنا بود. طبیعی‌ترین کار این بود که جان خود را بگیرد و حتی امروز هم نمی‌داند چرا گام نهایی را برنداشته است. گذر از آستانه‌ی مرگ و زندگی کاری بود راحت‌تر از قورت دادن تخم مرغی خام و لیز.

شاید روش مناسبی پیدا نکرده بود که با احساسات ناب و شدیدش در قبال مرگ جور دربیاید؛ برای همین، دست به خودکشی نزده بود. اما اصل کار رَوِش نبود. اگر دری در دسترس بود که یکراست به مرگ می‌رسید، حتی لحظه‌ای هم در باز کردنش درنگ نمی‌کرد، انگار که این هم قسمتی از زندگی روزمره باشد. اما چه خوب و چه بد، همچو دری دم دست نبود.

خیلی وقت‌ها با خودش می‌گفت راست راستی باید همان موقع می‌مردم. بعد این دنیا، همین دنیایی که حالا هست، دیگر وجود نمی‌داشت. فکری بود پرجذبه و مسحور کننده. دنیای حاضر وجود نمی‌داشت و واقعیت واقعی نمی‌بود. تا جایی که به این دنیا مربوط می‌شد، او دیگر وجود نمی‌داشت درست به همین نحو این دنیا هم دیگر برای او وجود نمی‌داشت.

در عین حال، سر در نمی‌آورد چرا به این نقطه رسیده است و بر لبه‌ی پرتگاه تلوتلو می‌خورد. بله، حادثه‌ی مشخصی او را به این‌جا کشانده بود این نکته را خوب می‌دانست اما چرا فکر مرگ به او مسلط شده بود و حدود شش ماه در برش گرفته بود؟ بله، «در برش گرفته بود» این عبارت به دقت در موردش مصداق داشت. روزهای پی در پی مثل یونس در شکم ماهی، گمگشته در تاریکی و خلأ راکد، در اندرون مرگ به دام افتاده بود.

انگار خوابگردی بود در میان زندگان، انگار تاکنون مرده بود و خود نمی‌دانست. با طلوع خورشید بیدار می‌شد، مسواک می‌زد، هر لباسی که دم دستش بود می‌پوشید، سوار قطار می‌شد و به دانشکده می‌رفت و سر کلاس یادداشت برمی‌داشت. مثل کسی که در طوفان گیر افتاده و مذبوحانه به تیر چراغ‌ برقی چنگ انداخته باشد، به امور عادی روزمره چسبیده بود. فقط در صورت لزوم چند کلمه با این و آن حرف می‌زد، بعد از کلاس به آپارتمان پرت خودش برمی‌گشت، روی کف زمین می‌نشست، به دیوار تکیه می‌داد و می‌رفت توی فکر مرگ و ناکامی‌های زندگی خودش. پیش رویش ورطه‌ی عظیم تاریکی بود که یکراست به مرکز زمین می‌رفت. تنها چیزی که می‌دید، ابر انبوهی از هیچ بود که دورش پیچ و تاب می‌خورد؛ تنها چیزی که می‌شنید، سکوت ژرفی بود که پرده‌ی گوشش را می‌فشرد.

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
199,500
٪10
179,550 تومان
توضیحات

کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های سرگشتگی نوشته هاروکی موراکامی ترجمه مهدی غبرایی توسط انتشارات نیکونشر به چاپ رسیده است

موضوع کتاب: ادبیات داستانی، ادبیات، رمان

تسوکورو مرد جوان 36 ساله‌ای است که در شهر توکیو زندگی می‌کند. زمانی که دبیرستانی بود، چهار دوست صمیمی داشت، اما، اتفاقی عجیب در این بین رخ ‌می‌دهد که به این دوستی پایان می‌دهد. سوروکو بدنبال فرار از تنهایی خود، زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند تا این راز را کشف کند... منتقدی به نام کِوین کنفیلد گفته است تفکرات فلسفی دم دستی، نوعی رفتار که خبر از قصه‌های پریوار بزرگسالان می‌دهد، شیفتگی بیمارگون به روابط آسیب‌پذیر جوانی، و بازیگوشی روایی از مشخصات رمان‌ها و داستان‌های موراکامی است. به این‌ها می‌توان احساس تنهایی و واماندگی، حس فقدان، روان‌نژندی و حضور آدم‌هایی را که با روند و هنجار عادی زندگی ناهمخوانند افزود.

کتاب سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های سرگشتگی نیز از این قاعده مستثنا نیست. همان بی‌رنگ بودن سوکورو، یا تصور او از خودش که بر مبنای نام خود را بی‌رنگ و بو می‌داند و شانزده سال طرد شدگی و تعلیق او در میان زمین و هوا نشان‌ دهنده‌ی همین موضوع است.

بخشی از متن کتاب

از ژوئیه‌ی سال دوم دانشکده تا ژانویه‌ی سال بعد همه‌ی فکر و ذکر سوکورو تازاکی مردن بود. در این مدت بیست سالش تمام شد، اما این نقطه عطف خاص آغاز بزرگسالی برایش بی‌معنا بود. طبیعی‌ترین کار این بود که جان خود را بگیرد و حتی امروز هم نمی‌داند چرا گام نهایی را برنداشته است. گذر از آستانه‌ی مرگ و زندگی کاری بود راحت‌تر از قورت دادن تخم مرغی خام و لیز.

شاید روش مناسبی پیدا نکرده بود که با احساسات ناب و شدیدش در قبال مرگ جور دربیاید؛ برای همین، دست به خودکشی نزده بود. اما اصل کار رَوِش نبود. اگر دری در دسترس بود که یکراست به مرگ می‌رسید، حتی لحظه‌ای هم در باز کردنش درنگ نمی‌کرد، انگار که این هم قسمتی از زندگی روزمره باشد. اما چه خوب و چه بد، همچو دری دم دست نبود.

خیلی وقت‌ها با خودش می‌گفت راست راستی باید همان موقع می‌مردم. بعد این دنیا، همین دنیایی که حالا هست، دیگر وجود نمی‌داشت. فکری بود پرجذبه و مسحور کننده. دنیای حاضر وجود نمی‌داشت و واقعیت واقعی نمی‌بود. تا جایی که به این دنیا مربوط می‌شد، او دیگر وجود نمی‌داشت درست به همین نحو این دنیا هم دیگر برای او وجود نمی‌داشت.

در عین حال، سر در نمی‌آورد چرا به این نقطه رسیده است و بر لبه‌ی پرتگاه تلوتلو می‌خورد. بله، حادثه‌ی مشخصی او را به این‌جا کشانده بود این نکته را خوب می‌دانست اما چرا فکر مرگ به او مسلط شده بود و حدود شش ماه در برش گرفته بود؟ بله، «در برش گرفته بود» این عبارت به دقت در موردش مصداق داشت. روزهای پی در پی مثل یونس در شکم ماهی، گمگشته در تاریکی و خلأ راکد، در اندرون مرگ به دام افتاده بود.

انگار خوابگردی بود در میان زندگان، انگار تاکنون مرده بود و خود نمی‌دانست. با طلوع خورشید بیدار می‌شد، مسواک می‌زد، هر لباسی که دم دستش بود می‌پوشید، سوار قطار می‌شد و به دانشکده می‌رفت و سر کلاس یادداشت برمی‌داشت. مثل کسی که در طوفان گیر افتاده و مذبوحانه به تیر چراغ‌ برقی چنگ انداخته باشد، به امور عادی روزمره چسبیده بود. فقط در صورت لزوم چند کلمه با این و آن حرف می‌زد، بعد از کلاس به آپارتمان پرت خودش برمی‌گشت، روی کف زمین می‌نشست، به دیوار تکیه می‌داد و می‌رفت توی فکر مرگ و ناکامی‌های زندگی خودش. پیش رویش ورطه‌ی عظیم تاریکی بود که یکراست به مرکز زمین می‌رفت. تنها چیزی که می‌دید، ابر انبوهی از هیچ بود که دورش پیچ و تاب می‌خورد؛ تنها چیزی که می‌شنید، سکوت ژرفی بود که پرده‌ی گوشش را می‌فشرد.

مشخصات
  • ناشر
    نیکو نشر
  • نویسنده
    هاروکی موراکامی
  • مترجم
    مهدی غبرایی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • تعداد صفحات
    304
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش