چهجوری میتونم خوش بگذرونم؟ داری منو میفرستی جاییکه تو کل زندگیم فقط دوبار دیدمش. تو شهر لجنزار و پیش مامانبزرگی که تو اونقدر دوسش داری که چندین ساله ندیدیش. اساساً باید برم وقتی بابابزرگم سقط شد کُلفت خونگیشون شم. عالیه. چه تعطیلاتی. حالم بههم خورد».
«سرپناه بارانی»، رمانی عاشقانه از جوجو مویز و از اولین آثار او است؛ اما در بین آثار ترجمه شده در ایران از همه دیرتر ترجمه و منتشر شدهاست. این رمان در قالبی عاشقانه پیرامون یک زندگی خانوادگی شکل گرفتهاست.
جوجو مویز در این اثر، احساسات صادقانه و کشمکشهای درونی شخصیتهای داستانش را در نهایت چیرهدستی به تصوی میکشد. داستان از چند زاویه به بررسی احساسات سابین، مادر و مادربزرگش میپردازد.
سابین که در لندن بزرگ شده، هیچ علاقهای به زندگی روستایی ندارد. در آغاز هیچ چیز، به خوبی پیش نمیرود. تا اینکه... اما بعد از شش سال زندگی کردن با جف، سر و کله جاستین پیدا میشود. کسی که باعث میشود بخش زنانهی وجود کیت که سالها در خواب بود، چون آتشفشانی جوشان فوران کند:
سابین به یاد مادرش افتاد. متحیر بود؛ اما اولینبارش نبود که میپرسید چرا او مثل پدربزرگومادربزرگش نتوانسته یک رابطهٔ بزرگ و عاشقانه داشتهباشد. با حسرت فکر کرد که یک عشق واقعی، عشقی که در سختیهای تقدیر زنده بماند که مثل یک سری از رومئو و ژولیتهای دههٔ ۱۹۵۰ از روی چیزهای بیاهمیت و دنیوی اوج بگیرد. آن عشقی که در کتابها میخوانیم که در ترانهها دمیده میشود و مثل پرندهای تو را بلند میکند. و تو هنوز محکم بمانی، مثل یک تکهسنگ: عظیم، جامع و صبور.
چهجوری میتونم خوش بگذرونم؟ داری منو میفرستی جاییکه تو کل زندگیم فقط دوبار دیدمش. تو شهر لجنزار و پیش مامانبزرگی که تو اونقدر دوسش داری که چندین ساله ندیدیش. اساساً باید برم وقتی بابابزرگم سقط شد کُلفت خونگیشون شم. عالیه. چه تعطیلاتی. حالم بههم خورد».
«سرپناه بارانی»، رمانی عاشقانه از جوجو مویز و از اولین آثار او است؛ اما در بین آثار ترجمه شده در ایران از همه دیرتر ترجمه و منتشر شدهاست. این رمان در قالبی عاشقانه پیرامون یک زندگی خانوادگی شکل گرفتهاست.
جوجو مویز در این اثر، احساسات صادقانه و کشمکشهای درونی شخصیتهای داستانش را در نهایت چیرهدستی به تصوی میکشد. داستان از چند زاویه به بررسی احساسات سابین، مادر و مادربزرگش میپردازد.
سابین که در لندن بزرگ شده، هیچ علاقهای به زندگی روستایی ندارد. در آغاز هیچ چیز، به خوبی پیش نمیرود. تا اینکه... اما بعد از شش سال زندگی کردن با جف، سر و کله جاستین پیدا میشود. کسی که باعث میشود بخش زنانهی وجود کیت که سالها در خواب بود، چون آتشفشانی جوشان فوران کند:
سابین به یاد مادرش افتاد. متحیر بود؛ اما اولینبارش نبود که میپرسید چرا او مثل پدربزرگومادربزرگش نتوانسته یک رابطهٔ بزرگ و عاشقانه داشتهباشد. با حسرت فکر کرد که یک عشق واقعی، عشقی که در سختیهای تقدیر زنده بماند که مثل یک سری از رومئو و ژولیتهای دههٔ ۱۹۵۰ از روی چیزهای بیاهمیت و دنیوی اوج بگیرد. آن عشقی که در کتابها میخوانیم که در ترانهها دمیده میشود و مثل پرندهای تو را بلند میکند. و تو هنوز محکم بمانی، مثل یک تکهسنگ: عظیم، جامع و صبور.