کتاب زندگی پیش رو نوشته رومن گاری با ترجمه لیلا عبداللهی, توسط انتشارات جامی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
رمانی که می خوانید زندگی پیش رو داستان زندگی پسری به نام محمود را از زبان خود او و از سن سه سالگی تا سال های نوجوانی اش روایت می کند. محمود تا مدت ها حتی از اینکه باید مادری داشته باشد هم بی خبر بوده، او همیشه به مادام رزا عشق می ورزیده و از علاقه ی این زن چاق و سالخورده به خودش اطمینان داشته است. می توان گفت مادر او و مادر همه بچه های دیگری که مادام رزا از آن ها مراقبت می کرد زنانی بدکاره بوده اند. آن طور که پسر تعریف می کند همه بچه ها به جز او از پیش مادام رزا رفتند و تنها او مانده …
بخشی از کتاب
روی زمین دراز کشیدم، چشمانم را بستم و دعا خواندم تا بمیرم، اما آسفالت سرد بود و ترسیدم سرما بخورم. بچه هایی را می شناختم که وقتی در موقعیت من بودند به بدنشان از آن مواد تزریق می کردند، اما من از آنهایی نبودم که برای خوشحال شدن کاسه ی زندگی را می لیسند. محال است که من از زندگی منت بکشم، می گویم برو به درک. من و او هیچ کاری با یکدیگر نداریم. شاید وقتی بزرگ شوم تروریست بشوم و یا مثل آنهایی که تلویزیون نشان می دهد هواپیما بدزدم و گروگان بگیرم و یک چیزهایی درخواست کنم.
کتاب زندگی پیش رو نوشته رومن گاری با ترجمه لیلا عبداللهی, توسط انتشارات جامی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
رمانی که می خوانید زندگی پیش رو داستان زندگی پسری به نام محمود را از زبان خود او و از سن سه سالگی تا سال های نوجوانی اش روایت می کند. محمود تا مدت ها حتی از اینکه باید مادری داشته باشد هم بی خبر بوده، او همیشه به مادام رزا عشق می ورزیده و از علاقه ی این زن چاق و سالخورده به خودش اطمینان داشته است. می توان گفت مادر او و مادر همه بچه های دیگری که مادام رزا از آن ها مراقبت می کرد زنانی بدکاره بوده اند. آن طور که پسر تعریف می کند همه بچه ها به جز او از پیش مادام رزا رفتند و تنها او مانده …
بخشی از کتاب
روی زمین دراز کشیدم، چشمانم را بستم و دعا خواندم تا بمیرم، اما آسفالت سرد بود و ترسیدم سرما بخورم. بچه هایی را می شناختم که وقتی در موقعیت من بودند به بدنشان از آن مواد تزریق می کردند، اما من از آنهایی نبودم که برای خوشحال شدن کاسه ی زندگی را می لیسند. محال است که من از زندگی منت بکشم، می گویم برو به درک. من و او هیچ کاری با یکدیگر نداریم. شاید وقتی بزرگ شوم تروریست بشوم و یا مثل آنهایی که تلویزیون نشان می دهد هواپیما بدزدم و گروگان بگیرم و یک چیزهایی درخواست کنم.