قانون های طبیعت هم مثل ارواح، ابداع انسان ان. قانون های منطق و ریاضیات هم مثل ارواح، ابداع انسان ان. تمام جهان مقدس آفریدۀ انسانه؛ حتی این ایده که جهان آفریدۀ انسان نیست هم آفریدۀ انسانه. جهان بیرون از تصور انسان به هیچ وجه وجود نداره. همه چی یک روحه و در عهد باستان مثل یک روح شناخته می شده؛ همۀ این جهان متبرکی که ما تو اون زندگی می کنیم. ارواح به اون حکمرانی می کنن. ما اون چیزی رو می بینیم که می بینیم چون ارواح اون رو به ما نشون می دن؛ ارواح موسی، مسیح، بودا، افلاطون، دکارت، روسو، جفرسون، لینکلن و...
حق او برای گفتن هر آنچه می خواست، ارج نهاده می شد و به نظر می رسید اعضاء ارشد واقعا از استقلال اندیشۀ او لذت می برند و او را به شیوه ای مانند کلیسا حمایت می کنند. اما برخلاف اعتقاد بسیاری از مخالفان آزادی دانشگاهی، رویکرد کلیسایی اصلا به این معنا نبود که یک استاد می توانست دربارۀ هر آنچه به ذهنش می رسد، بدون هیچ مسئولیتی یاوه گویی کند. رویکرد کلیسایی به سادگی این است که مسئولیت باید در قبال خدای عقل باشد؛ نه معبودهای قدرت سیاسی. حقیقت این بود که او به افراد بی احترامی می کرد و موضوع به حقیقت یا دروغین و نادرست بودن گفته هایش ربطی نداشت و به همین دلیل، از نظر اخلاقی، نمی شد نظرهایش بی پایه اعلام شود. آنچه آنها آماده بودند به خاطرش او را نابود کنند، هر دلالتی مبنی بر این بود که حرف های او معقول نیست. او می توانست هر کاری می خواست بکند تا وقتی آن ها را از نظر عقلی توجیه می کرد. اما چه طور می توان از نظر عقلی انکار تعریف چیزی را توجیه کرد؟ تعریف ها بنیاد استدلال اند. نمی توانید بدون آن ها استدلال کنید. او می توانست مدتی حمله ها را با تردستی ها و رفت وآمدهای دیالکتیکی پرجزئیات و خیال پردازانه و اهانت هایی دربارۀ کفایت و بی کفایتی به تعویق بیندازد اما دیر یا زود باید چیزی متقاعدکننده تر از آن ارائه می داد. تلاش های او برای ارائۀ چیزی متقاعدکننده تر به تبلوری فراتر از مرزهای سنتی خطابه منتهی و به قلمرو فلسفه وارد شد.
آدم ها به کارخانه می آیند و از ساعت هشت تا پنج بی هیچ پرسشی وظیفۀ بی معنایی را انجام می دهند زیرا ساختار این شیوه را می طلبد. هیچ شرور یا «آدم بدجنسی» وجود ندارد که بخواهد آنها زندگی بی معنایی داشته باشند. فقط ساختار، فقط سیستم است که آن را می طلبد و هیچ کس حاضر نیست وظیفۀ هولناک تغییر ساختار را فقط به دلیل بی معنایی به عهده بگیرد. اما ویران کردن یک کارخانه، شورش علیه یک حکومت یا اجتناب از تعمیر موتورسیکلت فقط به دلیل اینکه سیستم است، حمله به معلول ها به جای علت هاست و تا وقتی حمله فقط به پیامدها باشد، هیچ تغییری ممکن نیست. سیستم حقیقی و واقعی، خود عقلانیت، بنیاد اندیشۀ نظام مند فعلی ماست و اگر کارخانه ای نابود شود ولی عقلانیتی استوار باشد که آن را تولید کرده است، پس عقلانیت به سادگی کارخانۀ دیگری تولید می کند. اگر یک انقلاب، یک حکومت نظام مند را نابود کند اما الگوهای نظام مند اندیشۀ مولد آن حکومت دست نخورده باقی بمانند، آنگاه آن الگوها خود را در حکومت آینده تکرار می کنند.