کتاب دوئل دل نوشته مدیا خجسته، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی
کتاب دوئل دل، داستان دختری به نام ترانه نیک روش، است که با و جود سختگیری های مادرش و از زندانی که مادرش برایش ساخته باز هم برای درس خواندنش تلاشش را می کند. ولی با ورود رادین به زندگیش او وارد مسیر تازه ای می شود. و خوشحال از اینکه می تواند به آرزوهای صورتی رنگش برسد.
بدین ترتیب ترانه کم سن و سال و بی تجربه، درگیر ازدواج بدون شناخت می شود و خیلی زود رویاهای صورتی رنگش با رفتارهای عجیب رادین از بین می رود. و همین باعث می شود تا ترانه برای فهمیدن رازهای سر به مهر خانواده تلاش کند...
کمتر
جملاتی از متن کتاب
1- ﺳﺮ ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪ و در ﮐﺴﺮی از ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ آن ﺑﻪ ﭘﺎﺧﻮاﺳﺘﻦِ آﻧﯽ و ﺗﻼش ﺑﺮای ﻗﻮرت دادنِ ﻟﻘﻤﻪ ی ﮐﺬاﯾﯽ رﻧﮕﺶ ﺑﻪ ﮐﺒﻮدی ﻣﺎﯾﻞ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺳﺮﻓﻪ اﻓﺘﺎد. ﻣﯿﺘﺮا ﺑﻪ دادش رﺳﯿﺪ و ﭼﻨﺪ ﺿﺮﺑﻪ ی ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﺶ زد. ﻧﻔﺴﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﮐﻪ ﺳﻌﯽ در ﻣﻬﺎر ﮐﺮدنِ ﺳﺮﻓﻪ اش داﺷﺖ ﮔﻔﺖ: _ﺑﻠﻪ… ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﺎﻣﺤﺴﻮس و ﮐﻤﺮﻧﮓ ﮔﻮﺷﻪ ی ﻟﺐِ ﭘﺴﺮ از ﭼﺸﻢِ ﻫﯿﭻ ﮐﺪاﻣﺸﺎن دور ﻧﻤﺎﻧﺪ. _ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ اﯾﻦ ﺟﺰوه ﻣﺎلِ ﺷﻤﺎﺳﺖ! ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎی ﮔﺮد ﺷﺪه ﺑﻪ ﺟﺰوه ای ﮐﻪ ﯾﻘﯿﻦ داﺷﺖ ﺟﺰ او نمی تواﻧﺴﺖ ﻣﺎل ﮐﺲ دﯾﮕﺮی ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﮕﺎه ﮐﺮد. ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻫﺎی رﻧﮕﯽ و ﻋﺠﯿﺐ و ﻏﺮﯾﺐ روی ﺻﻔﺤﻪ ی اوﻟﺶ، ﻋﺮق ﺳﺮدی روی ﺳﺘﻮن ﻣﻬﺮه اش ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ درآورد. اﺧﻤﯽ ﮐﺮد و ﻋﺼﺒﯽ ﮔﻔﺖ: _چرا… ولی یادم نمیاد به شما داده باشمش! _درﺳﺘﻪ… ﺷﻤﺎ داده ﺑﻮدی ﺑﻪ دوﺳﺘﺖ و دوﺳﺘﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ… ﺑﻌﺪ دوﺳﺖ دوﺳﺘﺖ ﻫﻢ داد ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ… ﺳﺮ ﺑﺎﻻ ﮐﺮد و ﺑﺎ ﻫﻤﺎن اﺧﻢ ﻫﺎی در ﻫﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎی ﺧﻨﺪانِ ﭘﺴﺮک ﺧﯿﺮه شد.
کتاب دوئل دل نوشته مدیا خجسته، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی
کتاب دوئل دل، داستان دختری به نام ترانه نیک روش، است که با و جود سختگیری های مادرش و از زندانی که مادرش برایش ساخته باز هم برای درس خواندنش تلاشش را می کند. ولی با ورود رادین به زندگیش او وارد مسیر تازه ای می شود. و خوشحال از اینکه می تواند به آرزوهای صورتی رنگش برسد.
بدین ترتیب ترانه کم سن و سال و بی تجربه، درگیر ازدواج بدون شناخت می شود و خیلی زود رویاهای صورتی رنگش با رفتارهای عجیب رادین از بین می رود. و همین باعث می شود تا ترانه برای فهمیدن رازهای سر به مهر خانواده تلاش کند...
کمتر
جملاتی از متن کتاب
1- ﺳﺮ ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪ و در ﮐﺴﺮی از ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ آن ﺑﻪ ﭘﺎﺧﻮاﺳﺘﻦِ آﻧﯽ و ﺗﻼش ﺑﺮای ﻗﻮرت دادنِ ﻟﻘﻤﻪ ی ﮐﺬاﯾﯽ رﻧﮕﺶ ﺑﻪ ﮐﺒﻮدی ﻣﺎﯾﻞ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺳﺮﻓﻪ اﻓﺘﺎد. ﻣﯿﺘﺮا ﺑﻪ دادش رﺳﯿﺪ و ﭼﻨﺪ ﺿﺮﺑﻪ ی ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﺶ زد. ﻧﻔﺴﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﮐﻪ ﺳﻌﯽ در ﻣﻬﺎر ﮐﺮدنِ ﺳﺮﻓﻪ اش داﺷﺖ ﮔﻔﺖ: _ﺑﻠﻪ… ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﺎﻣﺤﺴﻮس و ﮐﻤﺮﻧﮓ ﮔﻮﺷﻪ ی ﻟﺐِ ﭘﺴﺮ از ﭼﺸﻢِ ﻫﯿﭻ ﮐﺪاﻣﺸﺎن دور ﻧﻤﺎﻧﺪ. _ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ اﯾﻦ ﺟﺰوه ﻣﺎلِ ﺷﻤﺎﺳﺖ! ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎی ﮔﺮد ﺷﺪه ﺑﻪ ﺟﺰوه ای ﮐﻪ ﯾﻘﯿﻦ داﺷﺖ ﺟﺰ او نمی تواﻧﺴﺖ ﻣﺎل ﮐﺲ دﯾﮕﺮی ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﮕﺎه ﮐﺮد. ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻫﺎی رﻧﮕﯽ و ﻋﺠﯿﺐ و ﻏﺮﯾﺐ روی ﺻﻔﺤﻪ ی اوﻟﺶ، ﻋﺮق ﺳﺮدی روی ﺳﺘﻮن ﻣﻬﺮه اش ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ درآورد. اﺧﻤﯽ ﮐﺮد و ﻋﺼﺒﯽ ﮔﻔﺖ: _چرا… ولی یادم نمیاد به شما داده باشمش! _درﺳﺘﻪ… ﺷﻤﺎ داده ﺑﻮدی ﺑﻪ دوﺳﺘﺖ و دوﺳﺘﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ… ﺑﻌﺪ دوﺳﺖ دوﺳﺘﺖ ﻫﻢ داد ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ… ﺳﺮ ﺑﺎﻻ ﮐﺮد و ﺑﺎ ﻫﻤﺎن اﺧﻢ ﻫﺎی در ﻫﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎی ﺧﻨﺪانِ ﭘﺴﺮک ﺧﯿﺮه شد.