کتاب در رویای بابل نوشته ریچارد براتیگان ترجمه پیام یزدانجو توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
کتاب در رویای بابل، رمانی نوشته ی ریچارد براتیگان است که اولین بار در سال 1977 منتشر شد. وقتی سی. کارد، کارآگاه و قهرمان هشتمین رمان براتیگان، را استخدام می کنید، باید منتظر اتفاقات عجیب و بامزه ای باشید. هرگز حوصله تان سر نخواهد رفت چون وقتی سی. کارد چند گلوله برای سلاحش پیدا می کند، ماجراجویی هایی سریع، خنده دار، طوفانی و پرحادثه اتفاق خواهد افتاد. البته مگر این که سی. کارد به یاد بابل بیفتد و رویاپردازی هایش را شروع کند. اگر سی. کارد رویاپردازی درباره ی بابل را آغاز کند، همه ی چیزهای دیگر در حاشیه قرار می گیرند. ماجراجویی های جذاب و بامزه ی سی. کارد، همزمان با گذار این شخصیت میان خیال و واقعیت، و بابل و سان فرانسیسکو، برای مخاطبین بسیار لذت بخش و سرگرم کننده خواهد بود.
داخل یخچال را نگاه کردم و بلافاصله درش را بستم تا انبوه آماسیدهٔ کپکها راه فرار پیدا نکنند. نمیدانم آدم چهطور میتواند مثل من زندگی کند. آپارتمانام آنقدر کثیف است که تازگی تمام لامپهای هفتاد و پنج وات را با بیست و پنج وات عوض کردهام تا مجبور نباشم اوضاع را واضح و آشکار ببینم. ولخرجی بود، اما باید این کار را میکردم. خوشبختانه، آپارتمان اصلا پنجره نداشت، و الا واقعآ توی دردسر میافتادم.
آپارتمانام آنقدر کمنور بود که مثل سایهای از یک آپارتمان به نظر میرسید. نمیدانم همهٔ عمرم اینطور زندگی کردهام یا نه. منظورم این است که حتمآ مادری بالای سرم بوده، کسی که بگوید نظافت کنم، مواظب خودم باشم، جورابهام را عوض کنم. من هم این کارها را میکردم، اما فکر کنم بچگیها یکجورهایی کند بودم و اصل مطلب را نمیگرفتم. حتمآ دلیلی داشته.
کنار یخچال ایستاده بودم، نمیدانستم چه کنم، که یکهو فکر بکری به ذهنام رسید. چه چیزی از دست میدادم؟ پولی برای خرید گلوله نداشتم و گرسنهام هم بود. باید چیزی برای خوردن پیدا میکردم.
پریدم بالای پلهها، رفتم دم در آپارتمان صاحبخانه.
زنگ در را زدم.
کتاب در رویای بابل نوشته ریچارد براتیگان ترجمه پیام یزدانجو توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
کتاب در رویای بابل، رمانی نوشته ی ریچارد براتیگان است که اولین بار در سال 1977 منتشر شد. وقتی سی. کارد، کارآگاه و قهرمان هشتمین رمان براتیگان، را استخدام می کنید، باید منتظر اتفاقات عجیب و بامزه ای باشید. هرگز حوصله تان سر نخواهد رفت چون وقتی سی. کارد چند گلوله برای سلاحش پیدا می کند، ماجراجویی هایی سریع، خنده دار، طوفانی و پرحادثه اتفاق خواهد افتاد. البته مگر این که سی. کارد به یاد بابل بیفتد و رویاپردازی هایش را شروع کند. اگر سی. کارد رویاپردازی درباره ی بابل را آغاز کند، همه ی چیزهای دیگر در حاشیه قرار می گیرند. ماجراجویی های جذاب و بامزه ی سی. کارد، همزمان با گذار این شخصیت میان خیال و واقعیت، و بابل و سان فرانسیسکو، برای مخاطبین بسیار لذت بخش و سرگرم کننده خواهد بود.
داخل یخچال را نگاه کردم و بلافاصله درش را بستم تا انبوه آماسیدهٔ کپکها راه فرار پیدا نکنند. نمیدانم آدم چهطور میتواند مثل من زندگی کند. آپارتمانام آنقدر کثیف است که تازگی تمام لامپهای هفتاد و پنج وات را با بیست و پنج وات عوض کردهام تا مجبور نباشم اوضاع را واضح و آشکار ببینم. ولخرجی بود، اما باید این کار را میکردم. خوشبختانه، آپارتمان اصلا پنجره نداشت، و الا واقعآ توی دردسر میافتادم.
آپارتمانام آنقدر کمنور بود که مثل سایهای از یک آپارتمان به نظر میرسید. نمیدانم همهٔ عمرم اینطور زندگی کردهام یا نه. منظورم این است که حتمآ مادری بالای سرم بوده، کسی که بگوید نظافت کنم، مواظب خودم باشم، جورابهام را عوض کنم. من هم این کارها را میکردم، اما فکر کنم بچگیها یکجورهایی کند بودم و اصل مطلب را نمیگرفتم. حتمآ دلیلی داشته.
کنار یخچال ایستاده بودم، نمیدانستم چه کنم، که یکهو فکر بکری به ذهنام رسید. چه چیزی از دست میدادم؟ پولی برای خرید گلوله نداشتم و گرسنهام هم بود. باید چیزی برای خوردن پیدا میکردم.
پریدم بالای پلهها، رفتم دم در آپارتمان صاحبخانه.
زنگ در را زدم.