کتاب خفاش شب

کتاب خفاش شب نوشته سیامک گلشیری, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب شامل ادبیات فارسی، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.

 

خفاش شب

زمانی بسیار طولانی در اواسط دهه‌ی هفتاد شمسی، روزنامه‌ها و جراید مختلف ایرانی پر بودند از ماجراهای قتل‌های زنجیره‌ای! البته این قتل‌های زنجیره‌ای با آن قتل‌های زنجیره‌ای مشهور که شاعران، نویسندگان و روشنفکران را هدف گرفته بود فرق داشت و انگار چون قاتل فقط زنان را می‌کشت و نه چند روشنفکر بیچاره را، بیشر در تیررس توجه بود و البته خیلی هم زودتر دستگیر شد و مثل آن یکی قتل‌های زنجیره‌ای پادرهوا باقی نماند! فرایند دستگیری، بازجویی‌ها و محاکمه‌ی «غلامرضا خوشرو کوران‌کردیه» مشهور به «خفاش شب» به عنوان یکی از مخوف‌ترین ماجراهای جنایی تاریخ ایران تا آن زمان، مدت‌ها خوراک رسانه‌های ایرانی بود و درنهایت هم به جز افشای قتل‌ها، اعترافات و مجازات قاتل، خیلی چیزها ناگفته و ناشنیده باقی ماند و بسیاری از زوایای این ماجرا روشن نشد. «سیامک گلشیری» با کندوکاو در اسناد مختلفی پیرامون این قتل‌ها و زندگی و شخصیت قاتل، رمان «خفاش شب» را نوشته است.

بخشی از متن کتاب

«تو مطمئنی؟» «آره، هیچ‌کس باهاشون نیست.» «خیلی خب. تو برگرد تو ماشین.» «همون اول که دیدم‌شون فهمیدم کسی باهاشون نیست.» «گفتم تو برگرد تو ماشین!» «عشق کردی چی واسه‌ت ردیف کردم، قاسم؟» «قاسم و زهرمار! مگه صد دفعه نگفتم به من نگو قاسم، لندهور؟» «خیلی خب، غلام. حالا هر چی.» «یه‌بار دیگه به من بگی قاسم، ننه‌تو می‌آرم جلوِ چشمت. شیرفهم شد، ننه‌سگ؟» مراد توی اتوبوس را نگاه کرد.
قاسم گفت: «به آدم یه‌بار حرف می‌زنن. تن لشتو ببر تو ماشین.» مراد هنوز داشت دو دختری را نگاه می‌کرد که داشتند از راهروِ میان صندلی‌ها، پشت بقیه‌ی مسافرها، آهسته به جلو حرکت می‌کردند. قاسم برگشت توی صورتش. خواست حرفی بزند، اما فقط چشم‌غره رفت. مراد سریع از کنار اتوبوس نارنجی،‌ که چند قدم آن طرف‌تر پارک کرده بود، گذشت و توی تاریکی ناپدید شد. قاسم رفت سمت اتوبوس. دختری که جلوتر حرکت می‌کرد و ژاکت قهوه‌ای‌ به تن داشت، به راننده چیزی گفت و از ماشین پیاده شد. دختر دیگر، که چمدان قرمز کوچکی را با هر دو دست گرفته بود، پشت‌سرش از پلکان اتوبوس پایین آمد.
همان جا جلوِ در، شال صورتی بلندی را پیچید دور گردنش. قاسم جلوتر رفت. آهسته گفت: «تاکسی دربست؟»........
  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
150,000
٪7
139,500 تومان
توضیحات

کتاب خفاش شب نوشته سیامک گلشیری, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب شامل ادبیات فارسی، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.

 

خفاش شب

زمانی بسیار طولانی در اواسط دهه‌ی هفتاد شمسی، روزنامه‌ها و جراید مختلف ایرانی پر بودند از ماجراهای قتل‌های زنجیره‌ای! البته این قتل‌های زنجیره‌ای با آن قتل‌های زنجیره‌ای مشهور که شاعران، نویسندگان و روشنفکران را هدف گرفته بود فرق داشت و انگار چون قاتل فقط زنان را می‌کشت و نه چند روشنفکر بیچاره را، بیشر در تیررس توجه بود و البته خیلی هم زودتر دستگیر شد و مثل آن یکی قتل‌های زنجیره‌ای پادرهوا باقی نماند! فرایند دستگیری، بازجویی‌ها و محاکمه‌ی «غلامرضا خوشرو کوران‌کردیه» مشهور به «خفاش شب» به عنوان یکی از مخوف‌ترین ماجراهای جنایی تاریخ ایران تا آن زمان، مدت‌ها خوراک رسانه‌های ایرانی بود و درنهایت هم به جز افشای قتل‌ها، اعترافات و مجازات قاتل، خیلی چیزها ناگفته و ناشنیده باقی ماند و بسیاری از زوایای این ماجرا روشن نشد. «سیامک گلشیری» با کندوکاو در اسناد مختلفی پیرامون این قتل‌ها و زندگی و شخصیت قاتل، رمان «خفاش شب» را نوشته است.

بخشی از متن کتاب

«تو مطمئنی؟» «آره، هیچ‌کس باهاشون نیست.» «خیلی خب. تو برگرد تو ماشین.» «همون اول که دیدم‌شون فهمیدم کسی باهاشون نیست.» «گفتم تو برگرد تو ماشین!» «عشق کردی چی واسه‌ت ردیف کردم، قاسم؟» «قاسم و زهرمار! مگه صد دفعه نگفتم به من نگو قاسم، لندهور؟» «خیلی خب، غلام. حالا هر چی.» «یه‌بار دیگه به من بگی قاسم، ننه‌تو می‌آرم جلوِ چشمت. شیرفهم شد، ننه‌سگ؟» مراد توی اتوبوس را نگاه کرد.
قاسم گفت: «به آدم یه‌بار حرف می‌زنن. تن لشتو ببر تو ماشین.» مراد هنوز داشت دو دختری را نگاه می‌کرد که داشتند از راهروِ میان صندلی‌ها، پشت بقیه‌ی مسافرها، آهسته به جلو حرکت می‌کردند. قاسم برگشت توی صورتش. خواست حرفی بزند، اما فقط چشم‌غره رفت. مراد سریع از کنار اتوبوس نارنجی،‌ که چند قدم آن طرف‌تر پارک کرده بود، گذشت و توی تاریکی ناپدید شد. قاسم رفت سمت اتوبوس. دختری که جلوتر حرکت می‌کرد و ژاکت قهوه‌ای‌ به تن داشت، به راننده چیزی گفت و از ماشین پیاده شد. دختر دیگر، که چمدان قرمز کوچکی را با هر دو دست گرفته بود، پشت‌سرش از پلکان اتوبوس پایین آمد.
همان جا جلوِ در، شال صورتی بلندی را پیچید دور گردنش. قاسم جلوتر رفت. آهسته گفت: «تاکسی دربست؟»........
مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    سیامک گلشیری
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1401
  • نوبت چاپ
    نهم
  • تعداد صفحات
    128
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش