کتاب جان کندن نوشته مهدیس غنی زاده توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی می باشد.
حال که در دههی پنجم پس از انقلاب 1357 قرار داریم، هر روز قصههای بیشتری که رنگ و بوی تاریخ چند دههی گذشته را در خود دارند، نوشته و منتشر میشوند. داستانهایی بر محور شور جوانی، عشق و سیاست که روایتگر جزئیاتی از ذهن و زبان و زندگی و زمانهای دارد که هرچند روزگاری نوشتن ازآن سخت بود ولی هرچه بیشتر میگذریم، هم راحتتر میشود دربارهاش نوشت و هم میتوان دقیقتر به همهی جوانبش نظر انداخت. کتاب «جان کندن» یکی از همان داستانهای عاشقانهی این سالهاست که دختر و پسری در گیرودار درس و سیاست و مبارزه، میخواهند عشق هم بورزند که به نظر میرسد اینها در یک مسیر نیستند، لااقل برای قهرمانان رمان «مهدیس غنیزاده». خواندن رمانها و داستانهایی با قهرمانان انقلابی چپ که آرمانهای بزرگی در سر داشتهاند و همواره خودشان و عشقهایشان در تراژدی غوطهور شدهاند، جذابیتهای خودش را دارد که فارغ از سوگیری نویسندههای این داستانها، میتوان به مثال تجربهای داستانی پیرامون تاریخ عجیبی که بر ما گذشته و چیز چندانی از آن نمیدانیم، نگاه کرد، شاید بتوانیم به هر جان کندنی که شده از آن به سلامت عبور کنیم.
فرهاد برای خودش اطوار داشت. وقتی ناراحت بود، چیزی نمیگفت. با چشمهایی خمار به دود خیره میشد و نگاهش به حدی غمگین میشد که گمان میکردی از لابهلای دود، بدترین کابوسها را میبیند. آن روز هم که کنار کلبهی تکهتکهی آقای کوهی نشسته بودیم، نگاه فرهاد همین شکلی بود. آن روز حالش بدتر از همیشه بود. گاهی نیازی نیست کسی زار بزند تا دل آدم به حالش بسوزد؛ حتی سکون و سکوت چشمها و دستها کافی است تا بغضی تیغدار در گلوی آدم بیندازد. مثل رفتن آدمهایی که گمان میکنیم بودونبودشان در زندگیمان تأثیری ندارد. آقای کوهیِ کتابفروش چنین آدمی بود، آرام و کمحرف که فقط وقتی حرف کتاب پیش میآمد چانهاش گرم میشد. هر وقت ما را میدید میگفت «شما دوتا پسر کار دیگهای ندارین که دنبال من راه افتادهین؟» آنقدر سربهزیر بود که اگر سرش فریاد هم میزدی، سر بلند نمیکرد تا دلیلش را بپرسد
کتاب جان کندن نوشته مهدیس غنی زاده توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی می باشد.
حال که در دههی پنجم پس از انقلاب 1357 قرار داریم، هر روز قصههای بیشتری که رنگ و بوی تاریخ چند دههی گذشته را در خود دارند، نوشته و منتشر میشوند. داستانهایی بر محور شور جوانی، عشق و سیاست که روایتگر جزئیاتی از ذهن و زبان و زندگی و زمانهای دارد که هرچند روزگاری نوشتن ازآن سخت بود ولی هرچه بیشتر میگذریم، هم راحتتر میشود دربارهاش نوشت و هم میتوان دقیقتر به همهی جوانبش نظر انداخت. کتاب «جان کندن» یکی از همان داستانهای عاشقانهی این سالهاست که دختر و پسری در گیرودار درس و سیاست و مبارزه، میخواهند عشق هم بورزند که به نظر میرسد اینها در یک مسیر نیستند، لااقل برای قهرمانان رمان «مهدیس غنیزاده». خواندن رمانها و داستانهایی با قهرمانان انقلابی چپ که آرمانهای بزرگی در سر داشتهاند و همواره خودشان و عشقهایشان در تراژدی غوطهور شدهاند، جذابیتهای خودش را دارد که فارغ از سوگیری نویسندههای این داستانها، میتوان به مثال تجربهای داستانی پیرامون تاریخ عجیبی که بر ما گذشته و چیز چندانی از آن نمیدانیم، نگاه کرد، شاید بتوانیم به هر جان کندنی که شده از آن به سلامت عبور کنیم.
فرهاد برای خودش اطوار داشت. وقتی ناراحت بود، چیزی نمیگفت. با چشمهایی خمار به دود خیره میشد و نگاهش به حدی غمگین میشد که گمان میکردی از لابهلای دود، بدترین کابوسها را میبیند. آن روز هم که کنار کلبهی تکهتکهی آقای کوهی نشسته بودیم، نگاه فرهاد همین شکلی بود. آن روز حالش بدتر از همیشه بود. گاهی نیازی نیست کسی زار بزند تا دل آدم به حالش بسوزد؛ حتی سکون و سکوت چشمها و دستها کافی است تا بغضی تیغدار در گلوی آدم بیندازد. مثل رفتن آدمهایی که گمان میکنیم بودونبودشان در زندگیمان تأثیری ندارد. آقای کوهیِ کتابفروش چنین آدمی بود، آرام و کمحرف که فقط وقتی حرف کتاب پیش میآمد چانهاش گرم میشد. هر وقت ما را میدید میگفت «شما دوتا پسر کار دیگهای ندارین که دنبال من راه افتادهین؟» آنقدر سربهزیر بود که اگر سرش فریاد هم میزدی، سر بلند نمیکرد تا دلیلش را بپرسد