کتاب تمام چیزهای خطرناک نوشته استیسی ویلینگهام با ترجمه سحر قدیمی توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است.
رمان تمام چیزهای خطرناک با سرآغاز خود، معرفی خوبی درباره شخصیت اصلی از زبان خودش به دست میدهد. توصیفات خوب فصل اول، درون آشفته ایزابل را نمایان میکند. ایزابل به نقطهای روی فرش خیره شده و غرق در دنیای خود است. او آرزو داشت میتوانست همهی صداهای بیرونی را به پارازیت تبدیل کند. این شرح از وضعیت ایزابل خیلی سریع به ما میفهماند که او تمایلی به بیرون آمدن از غار تنهایی خود ندارد. او به آرامش و روزمرگی نیاز دارد، اما خلاف مسیر خواستهاش پیش میرود.
ایزابل برای چندمین بار در برنامهای جنایی حضور مییابد. مکان و آدمها را از دید ایزابل میبینیم؛ دیدی تار و بدبینانه.
او به چهرهی تماشاگرانی که برای شنیدن داستانش آمدهاند، نگاه میکند. گویی همهی آنها را قاتلان پسرش میپندارد. او دختری را میبیند که برای چندمین بار برای شنیدن داستان هیجانانگیز و رازآلود ایزابل آمده. ایزابل تماشاگران را موجوداتی میبیند که خشونت را دوست دارند. ناگهان کلمات در دهان ایزابل میماسند. او دیگر نمیفهمد کجای این داستان ایستاده و چرا در حال تعریف کردن آن است.
استیسی ویلینگهام علاوهبر درد و رنج این مادر، احساس عذابوجدان او را به خواننده منتقل میکند؛ چراکه او معتقد است مادرها بهصورت پیشفرض این حس را دارند که تقصیرکارند. ایزابل نیز با ترس و تردیدی دستوپنجه نرم میکند که نکند در این اتفاق ناگوار دخیل است و خودش به یاد نمیآورد.
کتاب تمام چیزهای خطرناک نوشته استیسی ویلینگهام با ترجمه سحر قدیمی توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است.
رمان تمام چیزهای خطرناک با سرآغاز خود، معرفی خوبی درباره شخصیت اصلی از زبان خودش به دست میدهد. توصیفات خوب فصل اول، درون آشفته ایزابل را نمایان میکند. ایزابل به نقطهای روی فرش خیره شده و غرق در دنیای خود است. او آرزو داشت میتوانست همهی صداهای بیرونی را به پارازیت تبدیل کند. این شرح از وضعیت ایزابل خیلی سریع به ما میفهماند که او تمایلی به بیرون آمدن از غار تنهایی خود ندارد. او به آرامش و روزمرگی نیاز دارد، اما خلاف مسیر خواستهاش پیش میرود.
ایزابل برای چندمین بار در برنامهای جنایی حضور مییابد. مکان و آدمها را از دید ایزابل میبینیم؛ دیدی تار و بدبینانه.
او به چهرهی تماشاگرانی که برای شنیدن داستانش آمدهاند، نگاه میکند. گویی همهی آنها را قاتلان پسرش میپندارد. او دختری را میبیند که برای چندمین بار برای شنیدن داستان هیجانانگیز و رازآلود ایزابل آمده. ایزابل تماشاگران را موجوداتی میبیند که خشونت را دوست دارند. ناگهان کلمات در دهان ایزابل میماسند. او دیگر نمیفهمد کجای این داستان ایستاده و چرا در حال تعریف کردن آن است.
استیسی ویلینگهام علاوهبر درد و رنج این مادر، احساس عذابوجدان او را به خواننده منتقل میکند؛ چراکه او معتقد است مادرها بهصورت پیشفرض این حس را دارند که تقصیرکارند. ایزابل نیز با ترس و تردیدی دستوپنجه نرم میکند که نکند در این اتفاق ناگوار دخیل است و خودش به یاد نمیآورد.