کتاب ترانه خواندن به وقت باران نوشته مسیحا برزگر توسط انتشارات خانه ی معنا به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، زبان و ادبیات فارسی، شعر
این کتاب مجموعه قطعات ادبی این نویسنده درباره زندگی، عشق، حقیقت و هستی است. چرا بیقراری؟ آیا متوجه نشدهای که به هر چه چنگ میزنی، آن را سست مییابی؟ آیا متوجه نشدهای که هیچ چیز دل پُرآشوب و اضطراب تو را آسوده نمیکند؟ آیا بالشِ آرامشی یافتهای تا دَمی سر خود را بر آن بگذاری؟ میدانی چرا چنین است؟ زیرا جهان پدیدارها خود قراری ندارد و مدام دستخوش دگرگونی و اضمحلال است. تو در چنین جهانی به دنبال قرار و دلآسودگی بودهای. تو در جهان هویتها و نقشهای لرزان و گذرا خود را میجستهای. تو در فکرها و خیالات خود جستوجو میکردهای. در چنین جهانی، پرسشهای بسیاری هست، اما هرگز پاسخی نیست. آیا ندیدهای آنگاه که گمان میکنی رسیدهای و حالا دیگر میدانی، حادثهای روی میدهد و نشانت میدهد که تو اصلاً چیزی نمیدانی؟ هنگامی که با این گمان به سر میبری که پاسخ را یافتهای، ناگهان کسی پیدا میشود و پاسخی بهتر عرضه میکند. تا کی میخواهی به ریسمان فکرها و گمانها و پندار خویش چنگ بزنی؟ تا کی میخواهی دانایی حقیقی خویش را با جهل آموخته و دانستههای شرطیشدهی خویش بپوشانی؟ بیداری، مستلزم شجاعت است. ساحت حقیقت، ساحتِ شجاعان است.
ما موجوداتی شرطی شدهایم. به ما آموختهاند که توانایی نداریم. به ما آموختهاند که توان ما در میزان سپردههای بانکی ماست. به ما آموخته اند که توان ما در اتومبیل ما و یا در پست و مقام ماست. شکستن زندان توهمان شرطی شده، دشوار است. نخستین آموزهی وحدت و شهود وحدت، این است که نیازی به شکستن زندان نیست. زیر آزادی در ذات ماست. خدا فطرت ما را آزاد آفریده است. تو همان بادی هستی که بازیگوشانه در لابهلای شاخههای درختان میرقصی؛ تو آتشی هستی که از دهانهی آتشفشان بیرون میریزی. تو رودی هستی جاری در درهها که آهنگ دریا داری، تو خاکی هستی مشتاق آسمان. تو در ضمن یک مرد و یا یک زن هم هستی که در حال حاضر مشغول کشف محدودیتهای بشری خویشی و میکوشی به نیروی بیداری، عشق و حقیقت، به فراسوی این محدودیتها سفر کنی.
کتاب ترانه خواندن به وقت باران نوشته مسیحا برزگر توسط انتشارات خانه ی معنا به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، زبان و ادبیات فارسی، شعر
این کتاب مجموعه قطعات ادبی این نویسنده درباره زندگی، عشق، حقیقت و هستی است. چرا بیقراری؟ آیا متوجه نشدهای که به هر چه چنگ میزنی، آن را سست مییابی؟ آیا متوجه نشدهای که هیچ چیز دل پُرآشوب و اضطراب تو را آسوده نمیکند؟ آیا بالشِ آرامشی یافتهای تا دَمی سر خود را بر آن بگذاری؟ میدانی چرا چنین است؟ زیرا جهان پدیدارها خود قراری ندارد و مدام دستخوش دگرگونی و اضمحلال است. تو در چنین جهانی به دنبال قرار و دلآسودگی بودهای. تو در جهان هویتها و نقشهای لرزان و گذرا خود را میجستهای. تو در فکرها و خیالات خود جستوجو میکردهای. در چنین جهانی، پرسشهای بسیاری هست، اما هرگز پاسخی نیست. آیا ندیدهای آنگاه که گمان میکنی رسیدهای و حالا دیگر میدانی، حادثهای روی میدهد و نشانت میدهد که تو اصلاً چیزی نمیدانی؟ هنگامی که با این گمان به سر میبری که پاسخ را یافتهای، ناگهان کسی پیدا میشود و پاسخی بهتر عرضه میکند. تا کی میخواهی به ریسمان فکرها و گمانها و پندار خویش چنگ بزنی؟ تا کی میخواهی دانایی حقیقی خویش را با جهل آموخته و دانستههای شرطیشدهی خویش بپوشانی؟ بیداری، مستلزم شجاعت است. ساحت حقیقت، ساحتِ شجاعان است.
ما موجوداتی شرطی شدهایم. به ما آموختهاند که توانایی نداریم. به ما آموختهاند که توان ما در میزان سپردههای بانکی ماست. به ما آموخته اند که توان ما در اتومبیل ما و یا در پست و مقام ماست. شکستن زندان توهمان شرطی شده، دشوار است. نخستین آموزهی وحدت و شهود وحدت، این است که نیازی به شکستن زندان نیست. زیر آزادی در ذات ماست. خدا فطرت ما را آزاد آفریده است. تو همان بادی هستی که بازیگوشانه در لابهلای شاخههای درختان میرقصی؛ تو آتشی هستی که از دهانهی آتشفشان بیرون میریزی. تو رودی هستی جاری در درهها که آهنگ دریا داری، تو خاکی هستی مشتاق آسمان. تو در ضمن یک مرد و یا یک زن هم هستی که در حال حاضر مشغول کشف محدودیتهای بشری خویشی و میکوشی به نیروی بیداری، عشق و حقیقت، به فراسوی این محدودیتها سفر کنی.