کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه اثر سارا دسن با ترجمه محمدرضا قاسمی، توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات خارجی، رمان خارجی
این اثر پرفروش حاضر برنده جایزه کتاب کارولینای جنوبی 2007 و نامزد جایزه لینکلن و میسوری گیت وی 2006 است.
موضوع رمان روایتگر دنیای دختر جوانی به نام میسی هست که در کار و رابطه احساسی دچار مشکل می شود و تابستان پیش رویش آن طور که می خواهد پیش نمی رود! اما استخدام در شغلی دیگر و آشنایی با دوستان جدید، دنیای او را تغییر می کند و باعث می شود تکه های زندگی اش را بار دیگر در کنار هم بچیند.
گزیده ای از کتاب
وس در میانۀ سالن ورودی ایستاده بود و داشت اطراف را دنبال من می گشت. وقتی در نهایت مرا پیدا کرد و دید که با کریستی هستم، با لب زنی اشاره کرد که سریع برمی گردد. سپس، از کنار دسته ای تشویق کننده رد و ناپدید شد که با نگاه های حسرت بارشان رفتنش را تماشا کردند. نه اینکه توانسته باشم روی این موضوع تمرکز کنم، چون کریستی داشت دستم را با فشار می شکست. با پیچ و تاب، خودم را از چنگالش خلاص کردم و گفتم: «می شه بس کنی؟ فکر کنم دستم رگ به رگ شد.»
چرا خرید از آژانس کتاب؟
خرید از آژانس کتاب به شما این اطمینان را میدهد که نسخه اصلی و بهروز کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه را دریافت خواهید کرد. ما با ارائه خدمات سریع، ارسال امن و قیمت مناسب، تجربه خریدی آسان و مطمئن را برای شما فراهم میآوریم.
برای خرید این کتاب و مشاهده کتابهای دیگر، به فروشگاه آنلاین آژانس کتاب مراجعه کنید.
کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه اثر سارا دسن با ترجمه محمدرضا قاسمی، توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات خارجی، رمان خارجی
این اثر پرفروش حاضر برنده جایزه کتاب کارولینای جنوبی 2007 و نامزد جایزه لینکلن و میسوری گیت وی 2006 است.
موضوع رمان روایتگر دنیای دختر جوانی به نام میسی هست که در کار و رابطه احساسی دچار مشکل می شود و تابستان پیش رویش آن طور که می خواهد پیش نمی رود! اما استخدام در شغلی دیگر و آشنایی با دوستان جدید، دنیای او را تغییر می کند و باعث می شود تکه های زندگی اش را بار دیگر در کنار هم بچیند.
گزیده ای از کتاب
وس در میانۀ سالن ورودی ایستاده بود و داشت اطراف را دنبال من می گشت. وقتی در نهایت مرا پیدا کرد و دید که با کریستی هستم، با لب زنی اشاره کرد که سریع برمی گردد. سپس، از کنار دسته ای تشویق کننده رد و ناپدید شد که با نگاه های حسرت بارشان رفتنش را تماشا کردند. نه اینکه توانسته باشم روی این موضوع تمرکز کنم، چون کریستی داشت دستم را با فشار می شکست. با پیچ و تاب، خودم را از چنگالش خلاص کردم و گفتم: «می شه بس کنی؟ فکر کنم دستم رگ به رگ شد.»