کتاب برسد به دست لیلا حاتمی

کتاب برسد به دست لیلا حاتمی نوشته سعید محسنی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی می باشد.

رمان با یک نامه آغاز می شود. نامه ای از اسماعیل به دوستی درباره ی دوست دیگری که خودش را کشته و وصیت کرده چیزی را به دست لیلا حاتمی برسانند. مردی که در گذشته ای دور پنهان شده و با این روند به تدریج پای آدم هایی میان می آید که هر کدام به نحوی به ماجرا ارتباط دارند.

رمان سعید محسنی قصه گوست و پیش رونده. مکثی ندارد و مدام در حال ارجاع است به وقایع امروز ما و تأثیرش بر سرگذشت قهرمان ها. او تبحر خاصی در کنار هم گذاشتن شخصیت های فرعی ای دارد که اصلا گمان نمی رود در داستان نقشی داشته باشند و در نهایت این مرگ است که موتور محرک رمان او می شود. مرگی که در ابتدا چونان یک خبر کم ارزش به حساب می آید و بعد بسیاری را درگیر چیستی خود می کند .

بخشی از متن کتاب

 گفتم چی شد رفیق؟ از حال نروی؟ خوبی؟ گفت یادت هست آن وقت ها که می رفتیم مسابقات فوتبال؟ هر سال جزء چهارتا تیم اول بودیم. گفتم یادم هست. گفت یادت هست فلانی همیشه می گفت سوم شدن بهتر از دوم شدن است؟ یادم نبود. پرسیدم یعنی چه سوم شدن بهتر از دوم شدن است؟ گفت فلانی می گفت دوم که بشوی یعنی آخرین بازی را باخته ای، اما سوم که بشوی یعنی بازی آخر را برده ای. اگر دوم بشوی تا آخر عمر یادت هست که بازی آخری را که می توانستی ببری باخته ای، اما سوم که بشوی بازی ها برایت با خنده تمام می شود. تو سوم شدی... من اما پای بازی آخر، یکهو زمین بازی را ترک کردم. حس کردم دلم نمی خواهد بازی کنم... همین. 

 گفتم حالا چی شده یاد آن روزها افتادی، گفت همیشه یاد آن روزهاست. گفتم بی خیال روزهای رفته. بچسب به حال. حال کن. زندگیت را بکن. خندید. بلند خندید و گفت باشد. چه طوری؟ گفتم زن بگیر. تشکیل خانواده بده. آدم تا زن و زندگی نداشته باشد زندگیش هدفمند نمی شود. گفت هدفمند؟ مگر یارانه است؟ به شوخی گفتم یارانه ات هم دو برابر می شود. گفت همین یک برابرش را هم ثبت نام نکرده. گفتم حرف یارانه نیست. بحث مسئولیت است، سروسامان گرفتن است.  وقتی کف دستش را می کشید روی سرش یعنی نمی تواند راحت حرف بزند. یعنی دارد پی کلمه می گردد. گفتم نجو این قدر این سبیل را، تمام می شود. بی سبیل خنده دار می شوی. گفت مسئولیتش سنگین است. گفتم بله. من هم برای همین می گویم. از قدیم گفته اند سروسامان. سروسامان دادن کار سختی است. یک چیزهایی گفت راجع به نمی دانم این که جامعه هم هست و مسئولیت ما در مقابل جامعه چه طور می شود تکلیفش و از این حرف ها. گفتم من و تو چه کار به کار جامعه داریم، رفیق؟ خیلی زور بزنیم کلاه خودمان را بچسبیم که باد نبرد. 
  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
35,000
٪7
32,550 تومان
توضیحات

کتاب برسد به دست لیلا حاتمی نوشته سعید محسنی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی می باشد.

رمان با یک نامه آغاز می شود. نامه ای از اسماعیل به دوستی درباره ی دوست دیگری که خودش را کشته و وصیت کرده چیزی را به دست لیلا حاتمی برسانند. مردی که در گذشته ای دور پنهان شده و با این روند به تدریج پای آدم هایی میان می آید که هر کدام به نحوی به ماجرا ارتباط دارند.

رمان سعید محسنی قصه گوست و پیش رونده. مکثی ندارد و مدام در حال ارجاع است به وقایع امروز ما و تأثیرش بر سرگذشت قهرمان ها. او تبحر خاصی در کنار هم گذاشتن شخصیت های فرعی ای دارد که اصلا گمان نمی رود در داستان نقشی داشته باشند و در نهایت این مرگ است که موتور محرک رمان او می شود. مرگی که در ابتدا چونان یک خبر کم ارزش به حساب می آید و بعد بسیاری را درگیر چیستی خود می کند .

بخشی از متن کتاب

 گفتم چی شد رفیق؟ از حال نروی؟ خوبی؟ گفت یادت هست آن وقت ها که می رفتیم مسابقات فوتبال؟ هر سال جزء چهارتا تیم اول بودیم. گفتم یادم هست. گفت یادت هست فلانی همیشه می گفت سوم شدن بهتر از دوم شدن است؟ یادم نبود. پرسیدم یعنی چه سوم شدن بهتر از دوم شدن است؟ گفت فلانی می گفت دوم که بشوی یعنی آخرین بازی را باخته ای، اما سوم که بشوی یعنی بازی آخر را برده ای. اگر دوم بشوی تا آخر عمر یادت هست که بازی آخری را که می توانستی ببری باخته ای، اما سوم که بشوی بازی ها برایت با خنده تمام می شود. تو سوم شدی... من اما پای بازی آخر، یکهو زمین بازی را ترک کردم. حس کردم دلم نمی خواهد بازی کنم... همین. 

 گفتم حالا چی شده یاد آن روزها افتادی، گفت همیشه یاد آن روزهاست. گفتم بی خیال روزهای رفته. بچسب به حال. حال کن. زندگیت را بکن. خندید. بلند خندید و گفت باشد. چه طوری؟ گفتم زن بگیر. تشکیل خانواده بده. آدم تا زن و زندگی نداشته باشد زندگیش هدفمند نمی شود. گفت هدفمند؟ مگر یارانه است؟ به شوخی گفتم یارانه ات هم دو برابر می شود. گفت همین یک برابرش را هم ثبت نام نکرده. گفتم حرف یارانه نیست. بحث مسئولیت است، سروسامان گرفتن است.  وقتی کف دستش را می کشید روی سرش یعنی نمی تواند راحت حرف بزند. یعنی دارد پی کلمه می گردد. گفتم نجو این قدر این سبیل را، تمام می شود. بی سبیل خنده دار می شوی. گفت مسئولیتش سنگین است. گفتم بله. من هم برای همین می گویم. از قدیم گفته اند سروسامان. سروسامان دادن کار سختی است. یک چیزهایی گفت راجع به نمی دانم این که جامعه هم هست و مسئولیت ما در مقابل جامعه چه طور می شود تکلیفش و از این حرف ها. گفتم من و تو چه کار به کار جامعه داریم، رفیق؟ خیلی زور بزنیم کلاه خودمان را بچسبیم که باد نبرد. 
مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    سعید محسنی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1400
  • نوبت چاپ
    پنجم
  • تعداد صفحات
    105
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش