کتاب این مردم نازنین نوشته رضا کیانیان توسط انتشارات مشکی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، خاطرات
«این مردم نازنین» قصههای برخورد و تعامل رضا کیانیان(-۱۳۳۰) بازیگر سینما با مردم و جامعه به قلم او است. در بخشی از کتاب میخوانیم: بالاخره آن اتفاق جادویی افتاد. دختران با دیدن من جیغ زدند. خوشحال شدم. خیلی. شهرت به سراغ من آمده بود. در پیادهرو میرفتم. طعم شهرت را مزهمزه میکردم. شیرین بود. مثل همیشه خیالام به پرواز درآمد. رفتم به آینده. به شهرتی غلیظتر. بیشتر و بیشتر. تا اینکه از خودم پرسیدم: همینرا میخواستی؟ کمی در ذهنام مکث کردم. جوابها را سبک سنگین کردم. و بالاخره جواب دادم: نه! البته نه! اگر همین را میخواستم باید میدیدم مردم چه میخواهند و همان را ادامه میدادم. باید میدیدم دخترانی که دست به جیغشان خوب است چه میپسندند و به پسند آنها جواب میدادم. نباید اغوا میشدم. امروز، سالها از آن ماجرا میگذرد. نقشهای گوناگون بازی کردهام. مشهور هم شدهام. اما هر روز اغوایی تازهتر پیش میآید. باید به بازیگری ادامه دهم.
شهرت،تنهایی را می دزدد.همه جا نگاه ات میکنند.همه جا با تو هستند.زیر ذره بینی هستی.فقط در خانه میشود تنها بود.اگر تلفن های علاقه مندان بگذارند!در خانه هم باید همیشه پرده ها کشیده باشد.همسایه ی علاقه مند هم زیاد است.من هم مثل هر آدم دیگری تنهایی میخواهم من هم به تنهایی نیاز دارم.بازیگیر در هر شکل اش تنهایی ندارد.بازیگر،پشت صحنه و روی صحنه همیشه با عده ای دم خور است،تنها نیست.. من در خیلی قلب ها،خانه ای دارم.هیچ وقت آواره نمیشوم.بی سرپناه نمی مانم.این همه ثلب،این همه خون.این همه تپش،این همه عاشق،این همه تنهایی و این همه مردم.این مردم نازنین
کتاب این مردم نازنین نوشته رضا کیانیان توسط انتشارات مشکی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، خاطرات
«این مردم نازنین» قصههای برخورد و تعامل رضا کیانیان(-۱۳۳۰) بازیگر سینما با مردم و جامعه به قلم او است. در بخشی از کتاب میخوانیم: بالاخره آن اتفاق جادویی افتاد. دختران با دیدن من جیغ زدند. خوشحال شدم. خیلی. شهرت به سراغ من آمده بود. در پیادهرو میرفتم. طعم شهرت را مزهمزه میکردم. شیرین بود. مثل همیشه خیالام به پرواز درآمد. رفتم به آینده. به شهرتی غلیظتر. بیشتر و بیشتر. تا اینکه از خودم پرسیدم: همینرا میخواستی؟ کمی در ذهنام مکث کردم. جوابها را سبک سنگین کردم. و بالاخره جواب دادم: نه! البته نه! اگر همین را میخواستم باید میدیدم مردم چه میخواهند و همان را ادامه میدادم. باید میدیدم دخترانی که دست به جیغشان خوب است چه میپسندند و به پسند آنها جواب میدادم. نباید اغوا میشدم. امروز، سالها از آن ماجرا میگذرد. نقشهای گوناگون بازی کردهام. مشهور هم شدهام. اما هر روز اغوایی تازهتر پیش میآید. باید به بازیگری ادامه دهم.
شهرت،تنهایی را می دزدد.همه جا نگاه ات میکنند.همه جا با تو هستند.زیر ذره بینی هستی.فقط در خانه میشود تنها بود.اگر تلفن های علاقه مندان بگذارند!در خانه هم باید همیشه پرده ها کشیده باشد.همسایه ی علاقه مند هم زیاد است.من هم مثل هر آدم دیگری تنهایی میخواهم من هم به تنهایی نیاز دارم.بازیگیر در هر شکل اش تنهایی ندارد.بازیگر،پشت صحنه و روی صحنه همیشه با عده ای دم خور است،تنها نیست.. من در خیلی قلب ها،خانه ای دارم.هیچ وقت آواره نمیشوم.بی سرپناه نمی مانم.این همه ثلب،این همه خون.این همه تپش،این همه عاشق،این همه تنهایی و این همه مردم.این مردم نازنین