کتاب اعترافات نوشته محمدرضا زائری توسط انتشارات آرما به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: علوم اجتماعی ، علوم سیاسی، روابط بین الملل
کتاب اعترافات گزیدهای از یاداشتهای زائری است که پیش از این در قالب دو کتاب با عنوان های (حکایت بیرونی و محرمانه مستقیم) منتشر شده بود و به گفته زائری به دلیل تصمیم ناشران آن بر تجدید چاپ نشدن آنها، وی گزیدهای از آنها را در قالب این کتاب گردآوری کرده است.در بخشی از این کتاب آمده است: «... فکر می کردم باید طوری باشم که بتوانم در شکل گیری عملی زندگی مردم تأثیر بگذارم و بتوانم قدرت تغییر داشته باشم؛ پس گرفتار رسانه شدم، به علوم اجتماعی علاقه پیدا کردم و برای فهم دقیق تر و درست تر فرایندهای تحول و تغییر جامعه در حد توان خود کوشیدم. فکر می کردم باید به جایی برسم که تحولات و تغییرات اجتماعی را رصد کنم و زبان مردم را بیاموزم و بتوانم آینده را پی شبینی کنم و جلوی خطر را بگیرم... پس به جای آیت الله شدن با افتخار و شوق به سربازبودن دل بستم و به مرزبانی پرداختم و با خود می اندیشیدم که اگر کسانی با ایمان و صداقت به میراث گرانقدر علم دین مشغولا ند، کسانی را نیز چون من به پاسداری مرزها و مقاومت در برابر تهاجم ها گماشته اند. اما غافل بودم که ساکنان این سرزمین از سوت و بوق نیمه شب نگهبان مرز برآشفته م یشوند و آشفتگی او را از بالای دکل نگهبانی خوش نمی دارند و ترجیح می دهند این سرباز هم نیم هشب به نافله مشغول باشد و به جای بی تابی و آشفتگی بالای آن برج، خیلی معقول و مؤدب رفتار کند و شئون طلبگی را مراعات نماید. اعتراف می کنم که در این کاروان کسانی بودند که حوصلۀ هشدار و بیدارباش پیشاهنگ قافله را ندارند.
کتاب اعترافات نوشته محمدرضا زائری توسط انتشارات آرما به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: علوم اجتماعی ، علوم سیاسی، روابط بین الملل
کتاب اعترافات گزیدهای از یاداشتهای زائری است که پیش از این در قالب دو کتاب با عنوان های (حکایت بیرونی و محرمانه مستقیم) منتشر شده بود و به گفته زائری به دلیل تصمیم ناشران آن بر تجدید چاپ نشدن آنها، وی گزیدهای از آنها را در قالب این کتاب گردآوری کرده است.در بخشی از این کتاب آمده است: «... فکر می کردم باید طوری باشم که بتوانم در شکل گیری عملی زندگی مردم تأثیر بگذارم و بتوانم قدرت تغییر داشته باشم؛ پس گرفتار رسانه شدم، به علوم اجتماعی علاقه پیدا کردم و برای فهم دقیق تر و درست تر فرایندهای تحول و تغییر جامعه در حد توان خود کوشیدم. فکر می کردم باید به جایی برسم که تحولات و تغییرات اجتماعی را رصد کنم و زبان مردم را بیاموزم و بتوانم آینده را پی شبینی کنم و جلوی خطر را بگیرم... پس به جای آیت الله شدن با افتخار و شوق به سربازبودن دل بستم و به مرزبانی پرداختم و با خود می اندیشیدم که اگر کسانی با ایمان و صداقت به میراث گرانقدر علم دین مشغولا ند، کسانی را نیز چون من به پاسداری مرزها و مقاومت در برابر تهاجم ها گماشته اند. اما غافل بودم که ساکنان این سرزمین از سوت و بوق نیمه شب نگهبان مرز برآشفته م یشوند و آشفتگی او را از بالای دکل نگهبانی خوش نمی دارند و ترجیح می دهند این سرباز هم نیم هشب به نافله مشغول باشد و به جای بی تابی و آشفتگی بالای آن برج، خیلی معقول و مؤدب رفتار کند و شئون طلبگی را مراعات نماید. اعتراف می کنم که در این کاروان کسانی بودند که حوصلۀ هشدار و بیدارباش پیشاهنگ قافله را ندارند.