کتاب آدم ها در گذر زمان نوشته ماسیمو بون تم پلی با ترجمه ماندانا قهرمانلو، توسط انتشارات فرهنگسرای میردشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, داستان خارجی, کتابخانه ادبیات جهان میباشد.
مادر بزرگ روز یکشنبه ، بیست و ششم اوت سال هزارو نُهصد از دنیا رفت ؛ آخرین روز از هفتهای بهشدت گرم و سوزان، هفتهای که خورشید بیرحمانه شعلههایش را به اطراف میپراکند. آدمها بیهوده گریهوزاری راهانداخته بودند، طلب آمرزش میکردند، دستهجمعی آواز میخواندند، و در کلیسا ارگ مینواختند. گویی آسمان از حرکت بازایستاده بود.
گویی چشمههایی که همواره بر فراز کوه میجوشیدند، خشک شده بودند، کوهی که بهنوبه خود نیز از شدّت گرما و خشکی هوا پوستهپوسته و ترکترک شده بود. گلهای باغ نیز پژمرده شده بودند، درست مثل گلهای خشک درون زنگولههای شیشهای که میز توالتها را زینت میبخشند. حتی سنگهایی که همواره شکم مارمولکها را لمس میکردند نیز از فرط گرما شکاف برداشته بودند.
نگاه افراد مات و مبهوت بهطرف «زن» خیره شده بود. فریاد زنجرهها حتی در طول شبها نیز قطع نمیشد ، بلکه به این دلیل که بلبلهای آوازهخوانی که بر فراز درختان بلوط آشیانه داشتند، روی زمین افتاده و مرده بودند.
چرا خرید از آژانس کتاب؟
خرید از آژانس کتاب به شما این اطمینان را میدهد که نسخه اصلی و بهروز کتاب آدم ها در گذر زمان را دریافت خواهید کرد. ما با ارائه خدمات سریع، ارسال امن و قیمت مناسب، تجربه خریدی آسان و مطمئن را برای شما فراهم میآوریم.
برای خرید این کتاب و مشاهده کتابهای دیگر، به فروشگاه آنلاین آژانس کتاب مراجعه کنید.
کتاب آدم ها در گذر زمان نوشته ماسیمو بون تم پلی با ترجمه ماندانا قهرمانلو، توسط انتشارات فرهنگسرای میردشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, داستان خارجی, کتابخانه ادبیات جهان میباشد.
مادر بزرگ روز یکشنبه ، بیست و ششم اوت سال هزارو نُهصد از دنیا رفت ؛ آخرین روز از هفتهای بهشدت گرم و سوزان، هفتهای که خورشید بیرحمانه شعلههایش را به اطراف میپراکند. آدمها بیهوده گریهوزاری راهانداخته بودند، طلب آمرزش میکردند، دستهجمعی آواز میخواندند، و در کلیسا ارگ مینواختند. گویی آسمان از حرکت بازایستاده بود.
گویی چشمههایی که همواره بر فراز کوه میجوشیدند، خشک شده بودند، کوهی که بهنوبه خود نیز از شدّت گرما و خشکی هوا پوستهپوسته و ترکترک شده بود. گلهای باغ نیز پژمرده شده بودند، درست مثل گلهای خشک درون زنگولههای شیشهای که میز توالتها را زینت میبخشند. حتی سنگهایی که همواره شکم مارمولکها را لمس میکردند نیز از فرط گرما شکاف برداشته بودند.
نگاه افراد مات و مبهوت بهطرف «زن» خیره شده بود. فریاد زنجرهها حتی در طول شبها نیز قطع نمیشد ، بلکه به این دلیل که بلبلهای آوازهخوانی که بر فراز درختان بلوط آشیانه داشتند، روی زمین افتاده و مرده بودند.