کتاب آدم های چهارباغ نوشته علی خدایی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.
در این روزهای پاییزی، در این روزهایی که چشمپزشکها زیاد شدهاند، آقای دکتر بیکار و کممریض شده. صبحهای زود که بچهها دارند میروند مدرسه، او میآید کنار درِ چوبی زردشدهٔ بزرگ، لابهلای مغازههای پاساژطلا، میایستد و چارباغ را تماشا میکند. درختها کمپشتتر شدهاند. به فیروز وحدت میگوید «نمیشناسمشون. مُردهند؟»
«کی آقای دکتر؟»
«درختها، دیگه نمیشناسمشون.»
در نیمهباز است و سگش، بارُن، پوزه را از لای در بیرون آورده. دکتر به آن طرف خیابان نگاه میکند و سرش را جلوعقب میبرد. بیهوا میآید وسط پیادهرو. باز سرش را جلوعقب میکند. عینکش را برمیدارد، ها میکند، با گوشهٔ پیراهن پاک میکند و دوباره به چشم میزند.
«ناین. ناین. پیر شدم.»
ساعت ده، فیروز وحدت در میزند. طول میکشد تا دکتر بیاید دمدر. در را باز میکند، یک ردیف بلیت اعانهٔ ملی با رقم آخرهای صفر تا نُه را که برایش آورده میگیرد. فیروز مجلههای خارجی را هم آورده. بارُن آنها را به دندان میگیرد.
«جدیده.»
«میدونم. تو رادیو گفت.»
کتاب آدم های چهارباغ نوشته علی خدایی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.
در این روزهای پاییزی، در این روزهایی که چشمپزشکها زیاد شدهاند، آقای دکتر بیکار و کممریض شده. صبحهای زود که بچهها دارند میروند مدرسه، او میآید کنار درِ چوبی زردشدهٔ بزرگ، لابهلای مغازههای پاساژطلا، میایستد و چارباغ را تماشا میکند. درختها کمپشتتر شدهاند. به فیروز وحدت میگوید «نمیشناسمشون. مُردهند؟»
«کی آقای دکتر؟»
«درختها، دیگه نمیشناسمشون.»
در نیمهباز است و سگش، بارُن، پوزه را از لای در بیرون آورده. دکتر به آن طرف خیابان نگاه میکند و سرش را جلوعقب میبرد. بیهوا میآید وسط پیادهرو. باز سرش را جلوعقب میکند. عینکش را برمیدارد، ها میکند، با گوشهٔ پیراهن پاک میکند و دوباره به چشم میزند.
«ناین. ناین. پیر شدم.»
ساعت ده، فیروز وحدت در میزند. طول میکشد تا دکتر بیاید دمدر. در را باز میکند، یک ردیف بلیت اعانهٔ ملی با رقم آخرهای صفر تا نُه را که برایش آورده میگیرد. فیروز مجلههای خارجی را هم آورده. بارُن آنها را به دندان میگیرد.
«جدیده.»
«میدونم. تو رادیو گفت.»