کتاب آخرین رویای فروغ

کتاب آخرین رویای فروغ نوشته سیامک گلشیری توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.

داستانی از زندگی یک خانواده، که بیماری مادرشان آن ها را دور هم جمع می کند؛ روایت گر صحنه ها، سامان، داماد خانواده است که با همسر خود آذر راهی شمال شده. مادر بیمار حافظه اش را از دست داده و هیچ یک از اطرافیانش را به خاطر نمی آورد. در گیر و دار مریضی او، فردی از پشت تلفن خبری عجیب به پروین داده که افکار او را مشوش کرده است. لحن داستان ساده و دلنشین است و با همان چند صفحه اول خواننده را ترغیب می کند، که تا پایان کتاب را با دقت و حوصله مطالعه کند.

آخرین رویای فروغ

بخشی از متن کتاب

آرزو گفت: «دو هفته پیش همین موقع‌ها بود که به مامان زنگ زدم. می‌خواستم باهاش درباره‌ی یه چیزی مشورت کنم. بهم گفت یه رستوران خیلی خوب نزدیک خونه‌ش باز شده. گفت می‌خواد یه روز من و امیرو دعوت کنه خونه‌ش و به غذای خیلی عالی از اون جا برامون

سفارش بده. چه طوریه دفعه یه همچین اتفاقی افتاد؟ هنوز باورم نمی‌شه. خدایا».

صدایش می‌لرزید. بعد یک دفعه، مثل آدمی که یادش افتاده باشد کار مهمی را انجام نداده، صندلی‌اش را عقب داد و از جا بلند شد. گفت:«مامان با اون وضع خوابیده اون بالا. دیگه هیچ کدوم مونو نمی‌شناسه. اون وقت ما نشسته‌یم این پایین داریم حرف‌های صدمن یه غاز می‌زنیم».

آذر گفت:«فردا پس فردا همه مونو می‌شناسه. می‌شه عین اولش.» آرزو گفت:«از کجا می‌دونی؟ از کجا می‌دونی که می‌شه عین اولش؟ اگه همین طوری موند، چی؟ اگه دیگه هیچ کدوم مونو نشناخت چی؟ »

آذر بلند شد رفت طرفش. گفت: «خوب می‌شه، آرزو. من مثل روز برام روشنه. مطمئن باش

حافظه‌ش برمی‌گرده».

خیال می کنی. برو یه نگاه بهش بنداز. دیگه خوب نمی‌شه.» نادر گفت: «می‌دونی توی این سه روز بیماری چی کشید! ما تازه دیشب از بیمارستان آوردیمش. معلومه که حالا تا یه دو سه روز این طوریه. ولی مطمئن باش بهتر می‌شه.»

آرزو برگشت طرف نادر. گفت:«نمی‌دونم شماها واقعا چی فکر می‌کنین، ولی من نگرانشم. اینو دارم جدی می‌گم.» رو کرد به آذر. بغض کرده بود. گفت:«نمی‌دونم چرا از وقتی پامو گذاشتم توی اتاقش، فکر می‌کنم دیگه قرار نیست زیاد زنده بمونه، آذر.»

بلندبلند گریه کرد و دست‌هایش را گذاشت روی صورتش. آذر او را در آغوش گرفت. آهسته گفت: «این چه حرفیه که می‌زنی؟ بهتر می‌شه.»

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
140,000
٪7
130,200 تومان
توضیحات

کتاب آخرین رویای فروغ نوشته سیامک گلشیری توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی می باشد.

داستانی از زندگی یک خانواده، که بیماری مادرشان آن ها را دور هم جمع می کند؛ روایت گر صحنه ها، سامان، داماد خانواده است که با همسر خود آذر راهی شمال شده. مادر بیمار حافظه اش را از دست داده و هیچ یک از اطرافیانش را به خاطر نمی آورد. در گیر و دار مریضی او، فردی از پشت تلفن خبری عجیب به پروین داده که افکار او را مشوش کرده است. لحن داستان ساده و دلنشین است و با همان چند صفحه اول خواننده را ترغیب می کند، که تا پایان کتاب را با دقت و حوصله مطالعه کند.

آخرین رویای فروغ

بخشی از متن کتاب

آرزو گفت: «دو هفته پیش همین موقع‌ها بود که به مامان زنگ زدم. می‌خواستم باهاش درباره‌ی یه چیزی مشورت کنم. بهم گفت یه رستوران خیلی خوب نزدیک خونه‌ش باز شده. گفت می‌خواد یه روز من و امیرو دعوت کنه خونه‌ش و به غذای خیلی عالی از اون جا برامون

سفارش بده. چه طوریه دفعه یه همچین اتفاقی افتاد؟ هنوز باورم نمی‌شه. خدایا».

صدایش می‌لرزید. بعد یک دفعه، مثل آدمی که یادش افتاده باشد کار مهمی را انجام نداده، صندلی‌اش را عقب داد و از جا بلند شد. گفت:«مامان با اون وضع خوابیده اون بالا. دیگه هیچ کدوم مونو نمی‌شناسه. اون وقت ما نشسته‌یم این پایین داریم حرف‌های صدمن یه غاز می‌زنیم».

آذر گفت:«فردا پس فردا همه مونو می‌شناسه. می‌شه عین اولش.» آرزو گفت:«از کجا می‌دونی؟ از کجا می‌دونی که می‌شه عین اولش؟ اگه همین طوری موند، چی؟ اگه دیگه هیچ کدوم مونو نشناخت چی؟ »

آذر بلند شد رفت طرفش. گفت: «خوب می‌شه، آرزو. من مثل روز برام روشنه. مطمئن باش

حافظه‌ش برمی‌گرده».

خیال می کنی. برو یه نگاه بهش بنداز. دیگه خوب نمی‌شه.» نادر گفت: «می‌دونی توی این سه روز بیماری چی کشید! ما تازه دیشب از بیمارستان آوردیمش. معلومه که حالا تا یه دو سه روز این طوریه. ولی مطمئن باش بهتر می‌شه.»

آرزو برگشت طرف نادر. گفت:«نمی‌دونم شماها واقعا چی فکر می‌کنین، ولی من نگرانشم. اینو دارم جدی می‌گم.» رو کرد به آذر. بغض کرده بود. گفت:«نمی‌دونم چرا از وقتی پامو گذاشتم توی اتاقش، فکر می‌کنم دیگه قرار نیست زیاد زنده بمونه، آذر.»

بلندبلند گریه کرد و دست‌هایش را گذاشت روی صورتش. آذر او را در آغوش گرفت. آهسته گفت: «این چه حرفیه که می‌زنی؟ بهتر می‌شه.»

مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    سیامک گلشیری
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1400
  • نوبت چاپ
    سیزدهم
  • تعداد صفحات
    160
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش